۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

یک روز بدون سفر غیرضروری


صبح که از خانه بیرون آمدم ، حوصله خودم را هم نداشتم.10 دقیقه ای باید پیاده روی می کردم تا به ایستگاه خطی ها برسم.این کار هر روز من است.خیلی کارها ، کار هر روز من است.بالاخره این هم خودش نوعی تنوع است.رادیوی تاکسی روشن بود و صدای مجری با صدای راننده ، که کنار ماشینش ایستاده بود و با آهنگ یکنواختی داد می زد :مستقیم!مستقیم! در هم آمیخته بود.خانم مجری رادیو خیلی خوشحال بود سر صبحی!فکر کنم نه بدهی داشت و نه مستاجر بود و نه برای تهیه گوشت و مرغ خانه اش مشکلی داشت و نه حتی احساس می کرد رایش گم شده است!شاید هم در نقطه دیگری از دنیا زندگی می کرد و هر روز صبح خودش را به استودیوی رادیو می رساند ، کارش را می کرد و بعد هم برمی گشت سر خانه و زندگیش.تقریبا شبیه کاری که من هر روز می کنم و خودش نوعی تنوع است!
بالاخره مسافر چهارم هم پیدا شد و راننده رضایت داد که پشت فرمان بنشیند.با چنان ژستی سوار ماشین شد که آدم احساس می کرد خلبان هواپیمای ایرباس است.رادیوی ماشین همچنان برای خودش می خواند.پس از پخش یک قطعه موسیقی بی ربط که به جای آنکه در شروع روز به شنونده نشاط و انرژی بدهد ، آدم را یاد بقیه بدبختیهایی می انداخت که تا پیش از آن فراموش کرده بود ، همان خانم مجری خوشحال شروع کرد به نصیحت شنوندگان عزیز در آن صبح زیبا و در باب لزوم جلوگیری از آلودگی هوا ، کلی رهنمود حکیمانه داد.ایشان فرمودند:همشهری عزیز!آیا بهتر نیست به جای استفاده از خودروهای شخصی از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنیم؟داشتم در دلم می گفتم :بله خیلی بهتر است که نفر بغل دستی من گفت:پیاده میشم!آقای تنومندی بود.تا بیاید پیاده شود گوشت و پوست و استخوان مرا به خودش آمیخت و رفت.به هر حال وسیله نقلیه عمومی بهتر است!یادم آمد که بخشی از حرفهای آن خانم خوشحال را از دست داده ام.سعی کرد دقیقتر گوش کنم تا جبران شود.داشتند می فرمودند که:خیلی از پیگیریهای اداری را می توان با تلفن هم انجام داد.به این ترتیب هم در وقت شما صرفه جویی می شود ، هم با کاهش سفرهای شهری ، ترافیک و آلودگی هوا کاهش می یابد.به همین خاطر ، اکثر ادارات دولتی سیستمهای اتوماسیون اداری را در سازمان خود پیاده کرده اند تا از خیلی مراجعات حضوری جلوگیری شود.پیش خودم گفتم:به به!چقدر خب و پیشرفته ایم ما!کم کم داشت از حرفهای خانم خوشحال خوشم می آمد که متوجه شدم باید پیاده شوم.به هر حال همه باید یک زمانی پیاده شوند.
تا به شرکت برسم در ذهنم کارهای روزانه را مرور کردم.این مرور هم جزو کارهای هر روزم بود.بالاخره این هم بخشی از همان تنوع است.یادم آمد برای پیگیری یکی از کارهای شرکت باید به اداره ای مراجعه کنم که می گفتند رییسش اهل تقلب و کلاه برداری است.البته من که باور نمی کنم.چون مقامات بالاتر خیلی این رییس را دوست داشتند.اداره مذکور تا شرکت کلی فاصله داشت.یاد حرفهای خانم خوشحال افتادم.تصمیم گرفتم در کاهش ترافیک و آلودگی هوا ایفای نقش کنم تا شهروند مسئولی باشم.از منشی شرکت خواستم شماره اداره مذکور را بگیرد تا با کمک گرفتن از سیستم اتوماسیون اداری با تلفن ، پیگیری های لازم را انجام دهم.خانم منشی تلفن را وصل کرد.پشت خط ، صدای نتراشیده ای گفت:بله!بی اختیار یاد صدای خانم خوشحال افتادم.یادش به خیر!
-ببخشید!برای پیگیری نامه شماره 111592 مزاحم شدم.
+نامه مال کجا بوده؟
توضیح دادم که نامه مربوط به یکی از کارفرمایان ماست و باید اداره مذکور پاسخ آن را به شعبه استانی خود می داد.صدای نتراشیده که حالا کمی هم نخراشیده شده بود ، گفت:صبر کن یه لحظه!
مثل بچه های خوب گفتم:چشم!
+به داخلی 2111 زنگ بزن از آقای عبد اله زاده بپرس.
-ببخشید!شما امکان ارتباط دادن ندارین؟
+مگه من تلفنچیم آقا؟
خودم را سرزنش کردم که چرا به شان کاری ایشان توهین و فکر کردم که این کارمند عزیز ممکن است کار سطح پایینی مثل انتقال تماس تلفنی از یک داخلی به داخلی دیگر را انجام دهد.از خانم منشی خواستم که مجددا شماره اداره مذکور را بگیرید تا من با داخلی 2111 صحبت کنم.تلفن وصل شد.صدای نخراشیده دیگری گفت:جانم؟احساس کردم از شنیدن صدا ، جانم در آمد.
-ببخشید!برای پیگیری نامه شماره 111592 مزاحم شدم.
+باید با آقای عبد اله زاده صحبت کنید.
-مگه من داخلی آقای عبداله زاده رو نگرفتم.
+نه خیر!2111 رو بگیرید.
-من به تلفنخونه گفتم 2111
حرفم تمام نشده بود که گوشی را گذاشت.دوباره به منشی گفتم شماره اداره مذکور را بگیرد و داخلی 2111 را بخواهد.این قسمت آخر را کمی جدی و عصبانی گفتم تا بیشتر در انجام کارش دقت کند.با حالت بهت زده گفت که داخلی 2111 را گرفته است.حوصله نداشتم اثبات کنم که داخلی 2111 را نگرفته است.دوباره تلفن وصل شد.همان صدای نخراشیده گفت:جانم؟این بار احساس کردم بقیه جانم که از دفعه قبل مانده بود هم درآمد.با کمی ترس و لرز گفتم:آقای عبداله زاده؟صدایش نخراشیده تر شد:داخلی 2111 را بگیرید.
-ببخشید!من گفتم 2111.به شما وصل کردن.
+آقا حتما 2111 قطعه!
-نمیشه صداشون کنین؟
+نه آقا جان!
می خواستم توضیح بدهم که من به فکر کاهش آلودگی هوا و ترافیک و جلوگیری از سفرهای غیرضروری درون شهری هستم که تلفن را قطع کرد.حدود نیم ساعت ، وقتم را صرف تلاش برای کاهش سفرهای غیر ضروری کرده بودم.برای روز اول خوب بود.حالا وقت انجام سفر درون شهری بود.تا به اداره مذکور برسم ، حدودیک ساعت طول کشید.خیابانها پر از آدمهایی بود که مثل خودم در حال انجام سفر درون شهری بودند ، معلوم نبود کدامشان سفر ضروری داشتند و کدامشان غیرضروری سفر می کردند.
در اداره مذکور ، پرسان پرسان خودم را به آقای عبداله زاده رساندم.یک نفر جلوتر از من جلوی میز آقای عبداله زاده ، منتظر گرفتن جواب بود.آقایی که میزش کنار میز آقای عبداله زاده بود از سر جایش بلند شد تا قاعدتا به کار ارباب رجوع رسیدگی کند.در حالی که از پشت سر عبداله زاده رد می شد با صدای نخراشیده ای گفت:حال می کنی تلفن داخلیت قطع شده؟عبداله زاده هم گفت:آره!بگو فعلا وصلش نکنن!این صدای نخراشیده ، همانی بود که به من گفت نمی تواند آقای عبداله زاده را صدا کند.حوصله تعجب کردن نداشتم.تصمیم گرفتم فعلا عصبانی هم نشوم.نوبتم شد.
­-سلام آقای عبداله زاده!برای پیگیری نامه شماره 111592 خدمت رسیدم.
+اجازه بدین
به نظر می رسید سیستم اتوماسیون اداری که خانم خوشحال ، صبح راجع به آن می گفت ، در حال پیدا کردن نامه من بود.بعد از لحظاتی ، خیلی متفکرانه رو به من کرد و گفت:نامه شما به اینجا نرسیده!
-یعنی من باید چه کار کنم؟
+تاریخ نامه کی بوده؟
-3 روز پیش به من گفتن نامه تا دیروز ارسال می شه.
+حالا که نیومده.برو طبقه 4 ، دبیرخانه!
قاعدتا من هم رفتم طبقه 4 ، دبیرخانه.در بسته بود.در زدم.ظاهرا کسی نبود.دوباره در زدم.خب وقتی کسی نباشد ، نه جوابی می آید و نه دری باز می شود.منتظر شدم.5دقیقه!10 دقیقه!احساس کردم در ساعت کار ، در حال وقت گذرانی هستم.برگشتم پیش آقای عبداله زاده.
-ببخشید!نبودن!
+من چه کار کنم؟باید باشن!وگرنه من نمی تونم کاری کنم
به نظرم وقتش رسیده بود که عصبانی شوم.پس عصبانی شدم:
-شما بفرما تکلیف من چیه؟من چه تقصیری دارم.یک ماهه ، من رو تو این طبقات هی بالا و پایین می فرستین که یک خط نامه بدین دستم.البته تقصیر شما هم نیست.مشکل از سیستمه.سیستمی که رییسش متقلب و کلاه بردار باشه بهتر از این هم نمیشه.
این جملات آخر را بلندتر گفتم تا دیگران هم بشنوند.اتاق ساکت شد.آقای عبداله زاده انگار انتظار نداشت، آدمی که یک ماه هر روز بین اتاقهای مختلف پاسکاری شده بود اما اعتراضی نکرده بود ، ناگهان به این شکل سر و صدا راه بیندازد.رو به صاحب صدای نخراشیده کرد و گفت:داخلی 2310 را بگیر.صاحب صدای نخراشیده هم بدون اینکه عذر و بهانه ای بیاورد ، سریع شماره گیری کرد و گوشی را داد دست عبداله زاده.
+آقا این نامه شماره 111592 در چه وضعیتیه؟چون اومدن واسه پیگیری.
ظاهرا پشت خط ، کارمند همان اتاقی بود که چند دقیقه پیش نبود!
+الان میاری پایین؟باشه
گوشی را گذاشت و رو به من گفت:الان از دبیرخانه طبقه 4 نامه رو میارن.
فکر کنم حدود 2 دقیقه بعد نامه روی میز عبداله زاده بود و 5 دقیقه بود تمام مراحل اداری آن به اتمام رسیده بود و من داخل تاکسی نشسته بودم و به سمت شرکت برمی گشتم.ترافیک ، سنگین تر از قبل شده بود.حوصله نداشتم به سفرهای غیرضروری درون شهری و کاهش آلودگی هوا و ترافیک فکر کنم.به مردمی که در خیابانها بودند خیره شدم. بالاخره این هم خودش نوعی تنوع است.

هیچ نظری موجود نیست: