۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

ایثارگری


امیدوارم خداوند ، مظفرالدین شاه قاجار را حداقل به دو دلیل رحمت کند . نخست اینکه فرمان مشروطیت را صادر نمود . دوم اینکه اگر در تمام طول تاریخ مدون این مملکت یکی از حاکمان ، تنها یک جمله صحیح و حکیمانه گفته باشد ، حضرت ایشان است ، آنجا که فرمود : " همه چیزمان به همه چیزمان می آید ." البته این جمله حکیمانه می تواند واجد تفسیر فلسفی باشد بر این معنا که اوضاع کلا و رسما و اصلا ، گل و بلبل است . حالا که بحث تاریخی شد ، برای بیان ادله لازم هم بد نیست که به حافظه تاریخی مراجعه شود . دقیقا ده سال پیش در چنین روزهایی (یعنی آخرین روزهای اسفند ماه) ، حدود ساعت هشت صبح در خیابان بهشت تهران ، سعید حجاریان مدیر مسوول روزنامه صبح امروز و نایب رییس وقت شورای شهر تهران در مقابل ساختمان شورا ترور شد و تنها بر اثر معجزه و تلاشهای بی شائبه حاذق ترین پزشکان ایرانی که از سراسر جهان فراخوان شدند ، زنده ماند ؛ اگر چه اثرات آن ترور برای همیشه با او باقی ماند . شاهدان ماجرا ، دیدند که ضاربان حجاریان سوار بر یک موتور هزار بودند که استفاده از آن نیاز به مجوزهای خاص است و به جز یک سری نهادهای خاص معمولا اشخاص حقیقی به سادگی امکان استفاده از این نوع موتور سیکلت را ندارند . ضارب حجاریان پس از چند روز ، شناسایی و دستگیر شد و به محکمه برده شد . در دادگاهی که برای او و همدستانش برگزار شده بود ، تمام مدت لبخندی پیروز مندانه بر لب داشت و انگار نه انگار که به اتهام تلاش برای آدمکشی در حال محاکمه است . مقایسه چهره او در دادگاه با فعالان سیاسی و مطبوعاتی و دانشجویی که در ماههای اخیر مورد محاکمه قرار گرفته اند هم چندان خالی از لطف نیست . در هر حال نامبرده به همان سرعت که دستگیر و محاکمه شده بود ، آزاد شد و نکته هیجان انگیز اینکه مورد استقبال باشکوه قرار گرفت و تا مدتها بر سر در منزلش عبارت ذوالفقار علی خودنمایی می کرد . سه سال و نیم پس از آن ماجرا و در خرداد ماه هشتاد و دو که اعتراضات دانشجویی به ماجرای موسوم به پولی شدن دانشگاهها بالا گرفت ، حمله وحشیانه ای به خوابگاه شهید همت دانشگاه علامه طباطبایی صورت گرفت که طی آن عده زیادی از دانشجویان با چاقو ، قمه و زنجیر مورد ضرب و جرح قرار گرفتند . نیروی انتظامی نیز در محل حادثه حاضر شده بود و سردار مرتضی طلایی که آن زمان فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ بود سعی در کنترل ماجرا داشت . البته سردار و نیروهایش چندان مزاحم مهاجمان نشدند و شاید هم جرات ایجاد مزاحمت برای آنها را نداشتند و تنها ، وقتی فرمانده نیروهای مهاجم توسط نیروی انتظامی بازداشت شد که اقدام به فحاشی به سردار و نیروهای ایشان کرده بود . جالب اینجا بود که فرمانده مذکور همان ضارب سعید حجاریان بود . دانشجویانی که تابستان هشتاد و دو را در زندان اوین یا در راهروهای دادگاه انقلاب گذراندند ، هرگز برخوردهای فوق محترمانه مسوولان دادگاه و زندان با آن فرد را فراموش نمی کنند . گویی که ایشان یکی از مسوولان است و برای سرکشی و استراحت در زندان به سر می برد !
و حالا اسفند هزار و سیصد و هشتاد و هشت است . کسانی خود را وکیل و وصی همه آنچه ارزش می خوانند می دانند . سعید حجاریان همچنان رنجور و نحیف و در حالیکه سایه حکم احتمالی دادگاه مانند شمشیر داموکلس در بالای سرش قرار دارد ، گوشه نشین شده است . عده ای که قبلا در ده راهشان نمی دانند امروز مالک خانه کدخدا هستند . در حالیکه فرزندان شهدا و عده زیادی از جانبازان ، آزادگان و اعضای خانواده های ایثارگر این کشور ، در ماههای اخیر زندانی شده اند یا در خیابانها مورد مهرورزی قرار گرفته اند ، جوانان و نوجوانانی که احتمالا یکی دو سال بعد از جنگ به دنیا آمده اند ، کاسه داغتر از آش شده اند و به منزل سردار شهید حمید باکری در زمان برگزاری مراسم فاتحه خوانی برای سرداران شهید حمید و مهدی باکری تعرض می کنند . و اینجاست که فاتحه خوانی برای مظفرالدین شاه به خاطر بیان آن جمله حکیمانه از نان شب هم واجبتر می شود . چون همان برادر ضارب که در زمان پایان جنگ ، هشت سال سن داشته است به عنوان مسوول ایثارگران بسیج منصوب می گردد . و از اینجا به بعد باید هر تصور و برداشتی که از واژه و مفهوم ایثارگری در ذهن بوده است را به شکل زیر تغییر داد . از این به بعد ایثارگری یعنی هر آنچه که قبلا معنای ایثارگری داشت را نداشتن ! به نظر می رسد که همین یک جمله گویای معنای مورد نظر است .
در مملکتی که برای عضویت در شورای یک روستا یا استخدام به عنوان آبدارچی فلان اداره دولتی باید از هزار و یک فیلتر گزینشی عبور کرد و در کشوری که برای قرار گرفتن در جایگاه استادی دانشگاه یا معلمی آموزش و پرورش باید تعداد تکه های کفن زن و مرد و آداب طهارت را برای این و آن توضیح داد و در جایی که وجود یک فقره چک برگشتی با مبلغ ناچیز هم نوعی سوء سابقه به شمار می آید ، فردی که سابقه مجرمیت و محکومیت کیفری او روشنتر از خورشید است به عنوان مسوول ایثارگران بسیج منصوب می شود تا شکی نماند که ایثارگری و بسیج در دوره جدید ، معنا و مفهومی متفاوت و بلکه بسیار متضاد با آنچه قبلا از آنها برداشت می شد پیدا کرده اند . چه می شود کرد ؟ دوره ، دوره نمایش دادن تصویر همسر مردم در تلویزیون و دوره بگم بگم کردن است . دوره ، دوره انکار روشنی روز و تکذیب سیاهی شب است . دوره ، دوره وارونه دیدن و وارونه پنداشتن و وارونه انگاشتن همه حقایق و واقعیتهاست . و در چنین دوره ای بی شک ، هیچ کس شایسته تر از همان فرد مذکور برای تصدی سمت مورد اشاره نیست . بالاخره ، آن خدابیامرز الکی نگفته که " همه چیزمان به همه چیزمان می آید "
توضیح عکس : شان این وبلاگ خیلی بالاتر از آن است که اسم صاحب این عکس را بیاورم . خودتان او را شناسایی کنید .

۳ نظر:

ناشناس گفت...

آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بهتر که رود خویش به گوری بتپاند
آن کس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پولش خرک خویش براند
آن کس که نداند و نداند که نداند
بر پست ریاست ابدالدهر بماند
...........
عکس و نتونستم ببینم........به قول مظفر خدا بیامرز همه چیزمون باید به همه چیزمون بیاد دیگه.....جزایری میره زندان با تمام امکانات ( اینترنت و زانتیاو...).....ضارب عبدالله نوری تو کوی دانشگاه 78
بورسیه میگیره میره لندن.....به قول سعید حجاریان همه چی تقصیره سلطانه

ناشناس گفت...

linked to balatarin
as usual

شیوا-دلشوره ها من گفت...

شاید چون همه چیزمان به همه چیزمان می اید نباید اعتمادی دیگر باشد ..
..
:(