امروز صبح (دوشنبه 26 اسفند 87) از بخت بد، بعد از مدتها یکی از برنامههای صبحگاهی تلویزیون را میدیدم. بسیار مشعوف و پر انرژی شدم وقتی صدای استاد محمدرضا شجریان و تصنیف سرشار از حرکت و شور "در خیال" ایشان را از تلویزیون شنیدم. اما تمام این شعف و انرژی بیش از چند ثانیه طول نکشید. زیرا بیرحمی و شقاوت رسانه به اصطلاح ملی در برخورد با فرهنگ و هنر فاخر ایرانی پرده از رخ کشید و متوجه شدم که این تصنیف ارزشمند به شکل مثله در حال پخش است. در ابتدا میخواستم عصبانی شوم و هر فحشی که بلدم نثار دست اندرکاران پخش برنامه مذکور و مسوولان سیستم مورد اشاره کنم. چرا که یادم آمد، مثلاً اگر سیدحسن نصراله در رابطه با موضوع ترافیک در منطقه جبل عامل لبنان سخنرانی کند یا هوگو چاوز از مشکل تخمگذاری مرغهای ونزوئلا بگوید، مجبور و محکومیم که به مدت سه-چهار روز و هر روز چندین بار مشروح سخنرانی ایشان را بشنویم و طبیعتاً مستفیض شویم اما حق و اجازه نداریم یکی از تصانیف استاد مسلم آواز ایرانی را کامل بشنویم. انصافاً سانسور موسیقی از آن پدیدههایی است که فقط در صدا و سیمای وطنی میتوان شاهد آن بود. آدم دچار توهم میشود که نکند خدای ناکرده موسیقی هم مثل فیلم صحنه دارد!!! بعد از این تفکرات عمیق، تا جایی که توانستم به خودم فحش دادم که آخر مرد ناحسابی کله سحر، مرض داری تلویزیون را روشن میکنی. اگر به هر دلیلی دنبال آن نبودهای که دیش دست و پاکنی و از مواهب ماهواره برخوردار شوی، لازم هم نیست حتماً تلویزیون به اصطلاح ملی را تماشا کنی. یادم آمد که در ایران خواننده زن بزرگ و توانمندی همچون بانو پریسا داریم که دسترسی به آثار ایشان احیاناً کار حضرت فیل هم نیست، و نسل جوان که هیچ، نسل ناجوان! مملکت هم با ایشان آشنا نیستند، اما در نقطه مقابل در هر کوی و برزنی و در هر خودروی عمومی و خصوصی میتوان صدای کامپیوترایز شده دختران تیتیش مامانی که خود را بر قله هنر میپندارند و اسامی بسیار پر مسمایی همچون فیفی، نانی، ساراگوگوری، مریم مموش و ... بر خود گذاشتهاند را شنید. در این مملکت هنرمندان با استعداد و خوشآتیهای چون ایرج بسطامی داشتیم که تا پیش از مرگ تلخ در زلزله بم آرزوی دیدن سیما و شنیدن صدایش از صدا و سیمای مثلاً ملی، مانند آرزوی شنا کردن، در کویر بود، اما پس از مرگش برای تحریک عواطف عمومی بارها و بارها تصانیف و فیلمهای کنسرتهایش از همین رسانه پخش شد و انگار نه انگار که پدید آوردگان این آثار فاخر حق و حقوقی هم دارند. ترجیح میدهم بیش از این از غربت موسیقی و هنر ایرانی و هنرمندانی همچون شجریان، شهرام ناظری، صدیق تعریف، صدیف، پایور، شهناز، کسایی و دیگران نگویم، اما با تمام وجود از صدا و سیمای خیلی ملی میخواهم که چون به خیرش برای هنر امیدی نیست، شر مرساند! صدا و سیمای ملی جای هنرمندانی که برای هنرشان عمری را صرف کردهاند نیست. جای مانکنهاست! لطفاً نون و دلقکتان را پخش کنید! آقای ضرغامی! دست بردار از این در وطن خویش غریب
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر