۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

شب سیاه


این روزها خیلی حوصله نوشتن نیست.جالب اینکه توان و تاب ننوشتن هم نیست.گفتنیها کم نیست.من وتو کم گفتیم.بگذریم!فعلا این شعر زیبای سایه را تقدیم می کنم به همه آنها که آرزوها و امیدشان در مسلخ بازی کثیف اصحاب قدرت قربانی شد. به ویژه آنها که جانشان را فدای نهال آزادی خواهی ملت ایران کردند.اگر چه حس غریبی به من می گوید این موج سبز به زودی و با سرفرازی به ساحل آرامش خواهد رسید.اندکی صبر برچید مهر دامن زربفت و خون گریست چشم افق به ماتم روز سیاه بخت و ز هول خون چو کودک ترسیده ، مرغ شب نالید بر درخت شب سایه برفشاند و کلاغان خسته بال از راه های دور رسیدند تشنه کام رنگ شفق پرید و سیاهی فروخزید از گوشه های بام من در شکنجه تب و جانم به پیچ و تاب در دیده پر آبم عکس جمال اوست برمی جهد ز چشمه جوشان مغز من هر دم خیال دوست چون ماهتاب برسر ویرانه های دل مستانه پای کوبد در جامه سپید پیچد صدای خنده او در دل خراب لرزد تنم چو بید این مطرب از کجاست؟...که از نغمه های او بر خانه خراب دلم سیل درد ریخت این زخمه دست کیست که بر تار می زند؟ تار دلم گسیخت چون وای وای مرگ ، جگرسوز و دلخراش چون ناله وداع ، غم انگیز و جانگزاست اندوهناک و شوم چو فریاد مرغ حق این نغمه عزاست ان نغمه عزاست که من عشق مرده را امشب به گور می برم و خاک می کنم و ز اشک غم که می چکد از چشم آرزو رخ پاک می کنم

هیچ نظری موجود نیست: