۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

پلیس غیرقابل اعتماد!

یادش به خیر دوران کودکی! خیلی از ما، وقتی در برابر این پرسش قرار می گرفتیم که دوست داریم در آینده چه شغلی داشته باشیم، سینه خود را سپر می کردیم، گردن فراز و باغرور می گفتیم: پلیس! پنداری در همان لحظه، لباس نیروهای پلیس بر تن داریم و در حال انجام وظیفه هستیم! گردش ایام اما به سمتی رفت که برای کودکان اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت، خیلی از مفاهیم و عبارات، دیگرگونه شدند و بسیاری از آن چیزهایی که روزی برای آن نسل به مثابه ارزش بود، بی ارزش و حتی مایه شرمساری شد! آن زمانها به ما کودکان می آموختند که اگر گرفتار و سرگشته شدیم، یکی از نخستین اقشار و اصنافی که می توانیم به آن اعتماد کنیم و دست یاری به سویش دراز کنیم، پلیس است و شاید روحانیون و قس علیهذا!

اما، همان کودکان دیروز که شاید امروز در کسوت پدران و مادران باشند، بعید است بتوانند فرزندان خود را به همان سیاق سابق اندرز دهند که مثلا فرزندم، اگر جایی گم شدی به پلیس مراجعه کن یا اگر فرد غریبه ای از تو چیزی طلب کرد خود را به پلیس برسان، یا اگر خواستی حرف راست بشنوی به روحانی محل سر بزن!

دلایل مترتب بر این مدعا نیز کم نیستند! آن زمان که پلیس بودن افتخار و آرزوی کودکان بود، کسی نمی شنید که پلیس، همچون گردنه گیران در هر معبر و گذرگاهی، سد راه دختران و زنان شود و گروه گروه، زنان و دختران را به بهانه حفظ امنیت اجتماع یا مبارزه با فساد، به بازداشتگاه منتقل کند! آن وقتها، پلیس بودن به معنای باتوم به دست گرفتن و ضرب و شتم مردمی که بی صدا و بی خشونت در خیابان پیگیر حقوق گمشده و مسروقه خود هستند، نبود! کسی ندیده بود که پلیس با خودروی سازمانی از روی مردم رد شود. هیچکس به خاطر نمی آورد که سردار فرمانده پلیس تهران بزرگ در حال ارتکاب اعمال خلاف دستگیر و البته بعد آزاد شود! شاید کسی تصور نمی کرد که پلیس در بیغوله های اطراف تهران بازداشتگاهی داشته باشد که در آنجا تحت نظارت یکی از فرماندهان ارشد پلیس به جوانان مردم تجاوز شود. کسی ندیده بود که پلیس، از در و دیوار منازل مردم بالا رود و خود را به پشت بام و بالکن خانه ها برساند و آنتنهای ماهواره را تخریب و البته اخیرا به طور کامل و سالم جمع آوری کند! دنیا را چه دیدی! شاید قرار است مال باختگان، بار دیگر همان آنتنها را به قیمت بالاتر بخرند تا جبران قطع درآمد نفتی کشور در اثر تحریمها بشود. آن وقتها که پلیس بودن آرزو بود، مردم با دیدن پلیس احساس امنیت و آرامش می کردند! مثل این روزها نبود که آدمی با دیدن هر پلیسی، ولو پلیس راهنمایی و رانندگی، چهار ستون بدنش به لرزه بیفتد! چه دوران غریبی است! این روزها، بسیار زیادند کسانی که از شنیدن نام پلیس و دیدن هر نشانه ای مرتبط با پلیس دچار احساس ناامنی و پریشانی خاطر می شوند! وای به روزگار جامعه ای که شهروندانش نتوانند به پلیس اعتماد کنند!