۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه

نیایش

پروردگارا ! تو را شکر می گویم که برایم امکان زندگی در کشوری را فراهم آوردی که در آن آزادی آدمی از مزد گورکن افزونتر است .

خداوندا ! تو را سپاس ، که من در جایی زندگی می کنم که آنچه از ملزومات زندگی طلب می کنم ، به وفور و با مناسبترین قیمت در اختیارم است .

بارالها ! نمی دانم چگونه شکرت به جا بیاورم ، وقتی می بینم در اینجایی که محل زندگی من است بهای هیچ چیز افزایش نمی یابد و هر روز قیمت کالاها و خدمات در حال کاهش است . امروز صبح شهردار شهر محل سکونتم گفت کرایه حمل و نقل عمومی 15 درصد کم می شود و ظهر ، وقتی از اتوبوس و مترو استفاده کردم ، کرایه ها 30 درصد کم شده بود ! بابت همه این چیزها ، خداوندا ! دمت گرم !

بار خدایا ! من و همه کسانی که با من در این نقطه از دنیا زندگی می کنند ، عاشق مسوولان و صاحب منصبانشان هستند . ما را از رحمتت بی نصیب نگذار و به همه آنها عمر طولانی و مناصب مادام العمر عطا کن .

پروردگارا ! این همه توجه به حریم خصوصی ما در این نقطه از زمین ، ما را به وجد آورده است . تو را سپاسگزاریم که کسی با لباس پوشیدن ما و علایق و سلایق ما کاری ندارد .

بارالها ! معنی برخی از عبارات و واژه ها نظیر فقر ، رکود ،تورم ،بیکاری ، گشت ارشاد ، تجاوز(اعم از انفرادی و گروهی) و ... را نمی فهمیم . اگر زحمتی نیست ، با تبصره هم که شده ، پیامبری بفرست تا ما را از این جهل درآورد !

خداوندا ! پلیس که می بینیم خوشمان می آید و احساس آرامش می کنیم . شکرت !

بارپروردگارا ! تو را سپاس می گویم که در اینجایی که می زیم ، زندانی سیاسی وجود ندارد و افراد در اظهار نظر و عقیده آزادند و هر کسی با هر مرام و مسلکی دارای حقوق مشخص و مساوی با سایر شهروندان است .

خدایا ! این که در بعضی از نقاط دنیا ، یک سری افراد ، بقیه انسانها را با چوب و چماق می زنند و یا گاز اشک آور به سمتشان پرت می کنند یا حتی به آنها تیراندازی می کنند ، حقیقت دارد ؟ جان من ، راستش را بگو ! من توان شنیدن دارم !

خداوندا ! می ترسم با این وضع از خوشی بمیرم ! کمی هم ما را مثل بعضی نقاط دنیا ، تحت فشار بگذار ، اگر زحمتی نیست !

.

.

.

.

.

پروردگارا ! تو را شکر می گویم که اجازه دادی چند دقیقه ای قیلوله کنم و در عالم چرت ، در نقطه دیگری از جهان زندگی کنم ! نمی شد ، حالا ما رو بیداری نکنی ، آخدا ؟!!!

۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

هر چه هست از ...!

دو سال است که در نقطه نقطه پایتخت ایران بوی حکومت نظامی به مشام می رسد و صدای چکمه های نیروهای نظامی و انتظامی شنیده می شود و برق سرنیزه به چشم می خورد ، تا مبادا جنبنده ای با نماد سبز یا اندیشه سبز در گوشه ای از این بیغوله بی قواره ، دست از پا خطا کند و در جست و جوی حقوقی که بر او حرام گشته است ، فریاد سکوتی بزند یا بانگ تکبیری سر بدهد . سالهاست که توان انتظامی و امنیتی کشور ، تابستان به تابستان ، صرف برچیدن سر زلف دخترکان و زنان و ارشاد!!! آنان می شود تا شریعت از آسیب در امان ماند و احکام دین در جامعه جاری گردد . تو گویی همه آنچه پیغمبر اسلام ، منادی و مبشر آن بوده است ، در همین پوشاندن و مخفی کردن تار موی زنان و دختران خلاصه می شود . مدتهاست که نیروهای انتظامی به هر طریق ممکن خود را بر بام خانه های ملت می رسانند و هر آنچه که از فنون رزم و تکاوری می دانند ، عیان می کنند ، مبادا شهروندی بر بام خانه اش آنتن ماهواره داشته باشد . سالهاست که در این کشور اندیشیدن ، به جز در صراط مد نظر حاکمان ، جرم است و مجازاتش حبس و تبعید و تعزیر و محرومیت از حقوق اولیه انسانی ! دیر زمانی است که در این مملکت ، اشتهار به فساد مالی و اخلاقی ، کم بهاتر و کم هزینه تر از اشتهار به اهل فکر و قلم و اندیشه بودن است . چند سالی است که اگر از سلک اراذل و اوباش باشی ، زیستنت بی دغدغه تر از آنهایی است که در پی حقشان هستند . با همین نگاه ، توان امنیتی و انتظامی کشور ، صرف مقابله با چیزهایی می شود که از دید سران حاکمیت ، تهدیدی برای امنیت کشور است و در واقع شاید بتوان گفت که تهدیدی برای امنیت صاحبان آن نوع نگاه است .

پس دیگر جای تعجبی ندارد اگر در فاصله کمتر از یک ماه چندین خبر از تجاوز به زنان و دختران این آب و خاک آن هم در برابر دیدگان همسران و همراهانشان به گوش برسد و صاحب منصبان ، خود زنان و دختران را مقصر بدانند . عجیب نیست اگر در روز روشن در شلوغترین نقاط پایتخت از شهروندان با چاقو وقمه زورگیری شود . شگفت آور نیست اگر به اصطلاح نمایندگان مجلس که در واکنش به راهپیمایی مسالمت آمیز مردم ، عجیب و غریب ترین واکنشها را از خود نشان می دهند در برابر این همه فاجعه اجتماعی ، یا مهر سکوت بر دهان بزنند و یا در اندیشه مبتذل ترین دعواهای درون جناحی خود بر سر سهم از قدرت باشند . دیگر جایی برای حیرت نمی ماند اگر جنازه انسانهای صاحب فکر برای حاکمیت ، از متجاوزان و دزدها ، خطرناکتر به نظر برسد . در این وانفسا چه اهمیتی دارد که به زنان تجاوز شود ، وقتی قرار است جنازه یک فعال سیاسی توسط دوستان و بستگانش تشییع شود . چرا باید در اندیشه دفاع از مال و جان و ناموس مردم بود ، وقتی قرار است گروهی در سکوت کامل در پیاده روی خیابان ولیعصر تهران ، راه بروند . اصلا برای چه باید در فکر برخورد با حاملان قمه و چاقو و چماق و انواع اقسام سلاحهای گرم و سرد در شهرها بود ، وقتی کسانی با خود نمادهای سبز حمل می کنند .

آری ! ماجرا این است ! هر چه هست از قامت ناساز بی اندام شهروندان است که فکر می کنند صاحبان قدرت ، سوراخ دعا را گم کرده اند . ور نه تشریف این حضرات بر بالای هیچکس کوتاه نیست !


۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه

امنیت اخلاقی و اجتماعی

جانشین فرمانده ناجا می گوید آنتنهای ماهواره را برای حفظ امنیت اخلاقی جامعه جمع آوری می کنند . در جای دیگری می گوید به منظور حفظ امنیت اخلاقی جامعه با بدحجابی برخورد می کنند . امام جمعه مشهد می گوید دخترانی که موی سرشان از روسری بیرون است مانند درندگان هستند و طیبعتا برای امنیت اخلاقی جامعه مضر (همگی نقل به مضمون) .

چه هیجان انگیز است که این حضرات صاحب منصب و مسوول ، بعد از سی و سه سال حکمرانی تمام و کمال بر تمامی شوون زندگی شخصی و اجتماعی ایرانیان ، جامعه ای ساخته اند که گویی امنیت اخلاقیش به آنتن ماهواره و سر زلف دختران و زنان گره خورده و هر یک را که باد تکانی بدهد ، به تبع آن امنیت اخلاقی هم بر باد می رود . با همین دیدگاه چاره ای نیست که بگوییم اگر در نزدیکی دانشگاه مشهد ، به دختر دانشجو چنان تجاوز می کنند که دچار جراحتهای عمیق می شود ، یا در خمینی شهر ، زنان حاضر در یک مهمانی خانوادگی مورد تجاوز افراد مهاجم قرار می گیرند و یا در بازداشتگاه کهریزک به پسران و دختران تجاوز می شود ، همگی به خاطر نقش مخرب آنتنهای ماهواره و زلف بر باد رفته دختران و زنان است !

و چه ساده انگارانه است ، پذیرش چنین استدلال بی مایه و بی ارزشی ! شاید آقایان سوراخ دعا را گم کرده اند و نمی دانند این امامزاده ای که به آن دخیل بسته اند ، هرگز حاجتی را روا نمی کند .

شاید هم این عزیزان مسوول صاحب منصب شیفته خدمت و نه تشنه قدرت ، معنای امنیت اخلاقی و اجتماعی را نمی دانند که اگر می دانستند هر واژه و عبارت و مفهومی را با استدلالهای آنچنانی به سخره نمی گرفتند . کاشکی می شد برای لحظه ای هم که شده این حضرات را از شر دیدگاه ماکیاولیستی ، توجیه وسیله به وسیله هدف رهانید تا بدانند آنچه که امنیت اخلاقی و اجتماعی جامعه را تهدید می کند ، نه آنتن ماهواره است و نه موی سر اناث ! اگر قرار باشد مسببی برای تهدید امنیت اخلاقی جامعه ذکر شود ، پیش از هر چیز باید از بی اخلاقی صاحبان قدرت و اصحاب آنها گفت . آنچه که تهدیدی برای امنیت اخلاقی یک جامعه است تبدیل شدن رذایل اخلاقی به فضیلت در رفتار و گفتار مسوو لان است ! آنجا که صاحب منصبان آنقدر دروغ می گویند که دیگر برای دروغگویی ، قبحی باقی نمی ماند . تهدید واقعی برای امنیت اخلاقی و اجتماعی ، آن مسوولی است که آنچنان بد و غیرمسوولانه ایفای وظیفه می کند که در نتیجه عملش ، برای جامعه جز نکبت و سیاه روزی نمی ماند و اقتصاد یک کشور چنان ویران می شود که بنگاههای اقتصادی یکی بعد از دیگری به ورطه نابودی بیفتند و کارکنان و کارگرانش ، یکی بعد از دیگری بیکار شوند و برای امرار معاش پای در راههای ناصواب بگذارند . چنین است که در جامعه ای آمار زورگیری و سرقت و جنایت و فحشا بالا می رود و چه طنز تلخی ، که مسوولان عامل این همه در هم ریختگی را آنتنهای ماهواره و بدحجابی زنان می دانند ! امنیت اخلاقی جامعه وقتی به خطر می افتد که دانشجویان افشا کننده نیت یک مسوول دانشگاه برای تجاوز به یک دختر دانشجو ، به زندان می افتند و آن مسوول نه تنها بازخواست نمی شود که ارتقای مقام می یابد . امنیت اخلاقی جامعه آنجا تهدید می شود که پلیس به جای آنکه عامل اطمینان خاطر و آرامش اعضای یک جامعه باشد ، به عنوان عامل تهدید و سرکوب و ارعاب مردم ایفای نقش کند . امنیت جامعه را خشونت اخلاقی و زبانی مسوولان آن تهدید می کند . در جامعه ای که مسوولانش مردم را خس و خاشاک ، گوساله و بزغاله ، میکروب و... می خوانند بدیهی است که خشونت و ناامنی زیر پوست جامعه جریان می یابد و در هر مجالی بروز می یابد . امنیت اخلاقی یک جامعه وقتی به خطر می افتد که حاکمیت ، مردم را وادار به تزویر و تظاهر کند و افراد جامعه را تشویق به پنهان کاری و دورویی برای حفظ منافع شخصیشان کند . امنیت اخلاقی و اجتماعی را کشتن روحیه جمع گرایی آحاد ملت از سوی حاکمیت و تهی کردن شهروندان از احساس مسوولیت در قبال جامعه ، به خطر می اندازد . آن چیزی که امنیت اخلاقی یک جامعه را متزلزل می کند ، عدم وجود روحیه پذیرش اشتباه و عذرخواهی از خطاها و به جای آن ترویج اخلاق تکذیب و توجیه در میان صاحب منصبان است . اینها و بسیاری عوامل دیگر که در حوصله این مقال نمی گنجند ، تهدیدهای بزرگ برای امنیت اخلاقی و اجتماعی هر جامعه ای هستند .

حال اگر حضرات مسوول و صاحب منصب و مالک قدرت ، هنوز هم بر این باورند که می توانند با جمع کردن آنتنهای ماهواره و برخورد با افراد بدپوشش ، امنیت اخلاقی و اجتماعی را تضمین کنند ، این گوی و این میدان ! بیایند و آزموده سی و دو ساله خود را بار دیگر بیازمایند ، بلکه این امامزاده این بار حاجتشان را روا دارد و در پرتو این بگیر و ببندهای پر سر و صدا تا چند روز و ماه دیگر ، همای اوج سعادت به دام ما نیز افتد و ما هم لذت زندگی در جامعه ای را که در آن فحشا و سرقت و قتل و جنایت و تجاوز وجود ندارد ، بچشیم ! و البته عاقلان دانند که چنان روشها و استدلالهایی ، حتما به چنین نتایجی ختم خواهد شد !

توضیح عکس: به نظر شما حکم فرد مذکور در راستای امنیت اخلاقی تعریف شده از سوی حضرات چیست؟


۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

حالم از خودم به هم می خورد

آنها که پای ثابت منابر و مجالس روضه خوانی هستند ، می دانند که نوحه خوان و منبری آنگاه که می خواهد شوری در مجلس روضه بیندازد ، یا به صحرای کربلا می زند و یا دلها را به مدینه و خانه دختر پیامبر می برد ، که اولین نفر بعد از مرگ پدر به او ملحق شد و پیکرش را در تاریکی شب غسل دادند و دفن کردند .

چه حکایت غریبی است ! در حکومتی که از دل همین روضه خوانی ها و منابر بر سرکار آمده است و حکامش خود را وارثان ماجرای کربلا و منتقمان خون فاطمه محمد می دانند ، دختر یک مبارز منتقد منصف وطن پرست ایرانی را که بعد از شصت سال مبارزه جان داده است ، در فاصله بیست و چهار ساعت پس از درگذشت پدر ، آنچنان ضرب و شتم می کنند که جانش از دست برود و آنگاه پیکرش را در تاریکی شب دفن می کنند . به همه اینها باید افزود تکذیبیه های تهوع آور و دروغگویی های پیاپی در باب علت درگذشت هاله سحابی و به میان کشیدن پای گرمای هوا و ابر و باد و مه و خورشید و فلک و هر علتی غیر از سبعیت عمال بی ادب حکومت جور ! و در این میان آنچنان شعور مخاطبشان را بی ارزش می دانند که انگار کسی نمی داند منطقه ییلاقی لواسان تهران در ساعات اولیه صبح در این فصل ، از چنان خنکای مطلوبی برخوردار است که گاهی یک لا پیراهن کفایت نمی کند . چه رسد به آنکه گرمایش جان انسان را بستاند !

آدمی گاهی به جایی می رسد که حالش از خودش به هم می خورد و بی شک روز چهارشنبه یازدهم خرداد نود ، برای نگارنده از جمله این روزها بود . اینکه در برابر چشمت یکی از چهره های ملی وطنت جان بدهد و مانع از حضورت در مراسم بزرگداشتش شوند و آنگاه جان دخترش را بستانند و باز هم تو ، فقط و فقط ، بهت زده ، تماشاگر این بازی حیرت آور باشی . آنچنان دچار خفقان باشی که دلت بخواهد مشت بر در بکوبی و پنجه بر پنجره ها بسایی و فریاد بلندی بزنی ، اما احساس ناتوانی و عجز کنی . احساس تنهایی ! و حیرتا که جماعتی انبوه و بی شمار هر یک جدا جدا درگیر چنین احساسی باشند و آنچنان مغلوب و مقهور این احساس باشند که فراموش کنند می توانند قطره به قطره و نهر به نهر ، رودخانه ای شوند که عظمتش هر سدمستحکمی را نیز در نوردد ، چه رسد به آنکه در برابر چنین رودخانه ای ، کنده پوسیده درختی بی ریشه قرار داشته باشد . تحمل منفعلانه ظلم و ستم و سر فرو بردن در برابر جفا و حق کشی و سکوت بی هدف و بی منطق ، عین ستم است و وای بر جامعه ای که خود پیشتاز و مجری ستمگری بر خودش باشد . وای به حال ملتی که در باب ستمی که هزار و چهارصد سال پیش در حق دختری جوان شده است ، با اغراق و مبالغه حکایتها می گویند و آنگاه برای مظلومیتش گریه می کنند ولی حقیقت مسلمی که در پیش چشمشان رخ داده است نمی بینند یا بی تفاوت از کنار آن می گذرند . درست است که الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم ! اما ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم !

ای کاش تا دیرتر نشده از خود به در آییم و کاری بکنیم . تا به کی می خواهیم شاهد از دست رفتن فرزندان این مرز و بوم و نابود شدن سرمایه های جامعه باشیم . و من هنوز حالم از خودم به هم می خورد که اینچنین مصلوب الاختیار و ناتوان تماشاگر نابودی همه ارزشها و نمادها و معیارهای انسانیت در اجتماع خویش هستم . ملتی که برای فخرفروشی بر اعراب آنها را بی غیرت می نامد ، درست در بحبوحه خروش و طغیان این قوم در برابر ظلم و جور در سراسر قلمروی عربیش ، چونان موجودی بی اراده به تماشای پرپر شدن دختری در عزای پدرش می نشیند . شاید غیرت و انسانیت مانند هزاران واژه و عبارت و مفهوم دیگر ، در پرتو حکمرانی ایدئولوژی بر جامعه ایرانی معنای جدیدی پیدا کرده اند که نگارنده از آن بی خبر است و در غیر اینصورت شاید بهتر باشد در نحوه تقسیم القاب بی غیرت و باغیرت بین خودمان و اعراب تجدید نظر کنیم .