۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

حد وقاحت


بعضی وقتها ، حرفهایی روی دل آدم سنگینی می کند که نمی داند چگونه بیان کند . اگر بخواهی تمام احساس را صاف و پوست کنده بیان کنی ، شاید ناخودآگاه از دایره ادب خارج شوی . اگر بخواهی لعاب سیاست ورزی به آن حرفها بزنی ، ممکن است از سوی دستگاه خیلی بی طرف و مستقل عدالت پروری ، به خاط ارتکاب جرایم رایانه ای مورد ملاطفت قرار گیری و به فکر فرو ببرندت ! به هر حال هر چه هست ، واقعیت این است که نه می توان گفت و نه شایسته است که نگفت . باری ! از این ذکر مصیبت اولیه که بگذریم ، به اصل مصیبت می رسیم .
ملتی را تصور کنید که به امید آزادی ، دستیابی به حقوق اولیه شهروندی ، رفاه ، برخورداری از کرامت انسانی و هزار و یک دلیل دیگر ، انقلاب کردند و آن کس که رهبر روحانی انقلاب بود در بدو ورود به کشور در مزار شهدای انقلاب ، صحبت از حق آزادی و تشکیل دولت به واسطه مقبولیت خود ، نزد اکثریت ملت کرد و مشروعیت شاه و رژیم او را به واسطه آنکه زاییده تصمیم گیری پدران نسل انقلابی آن زمان بود زیر سوال برد . همان ملت را تصور کنید ، وقتی که به خاطر حس میهن دوستی و یا گوش به فرمان رهبر زمان خود بودنشان ، زندگی و عمر و دار و ندارشان را به میدان جنگ و دفاع از وطن کشیدند و هشت سال زندگی در شرایط جنگی با همه سختیها و مصیبتها و داغ بر دل نشاندنهایش را تحمل کردند اما خم بر ابرو نیاوردند . همان ملت را به یاد آورید که سی سال به خاطر وعده هایی که یک از هزار آن عملی نشد و با آرزوی آرمانشهری که هیچگاه دروازه های آن را هم ندیدند ، با همه گرفتاریها و مشکلات به هر نحوی که توانستند کنار آمدند .
حال ، گروهی را به خاطر بیاورید که پا بر گرده همان ملت گذاشتند و از پلکان پست و مقام بالا رفتند و دم از مردمی بودن و مذهبی بودن و هزار و یک چیز دیگر بودن که به قول خودشان فضیلت است ، زدند و .....
اکنون ملت را مانند یک دستمال کاغذی ، به گوشه ای می اندازند . تا دیروز که برای اثبات ادعای مشروعیتشان نیاز به حضور مردم در نمایشنامه ای به نام انتخابات داشتند ، ملت را از هر فرقه و با هر تفکری مورد نوازش قرار می دادند و هندوانه های چند کیلویی ، زیر بغل ملت می گذاشتند که شما ملت نجیب و شریف ایرانید و شما جوانان حتی اگر چهره های امروزی یا حتی عجیب و غریب هم دارید ، خیلی پایبند به مقدسات و مسائل مذهبی هستید و به به و چه چه ! در آن زمان اگر لازم می شد از زبان دختران جوان هفت قلم آرایش کرده ، تاییدیه ای برای حضور در انتخابات یا فلان راهپیمایی بگیرند دوربین را نه تنها روی صورتش که روی همه جذابیتهای دیگرش متمرکز می کردند ، بلکه انگیزه ای برای مشارکت مردم شود . ملت تا زمانی عزیز و نجیب و شریف تلقی شد که در برابر همان گروه حاکم صاحب فضایل ، چون و چرا نکرد !
و درست از زمان طرح نخستین پرسشها از سوی مردم ، نه تنها تمامی آن صفتها و القاب اعطایی قبلی را از مردم گرفتند که ورق برگشت و مردم سابقا نجیب و شریف ، تبدیل به یک عده خس و خاشاک ، گروهی آشوبگر ، اراذل و اوباش ، فتنه گر و چیزهایی در این مایه ها شدند . انگار نه انگار که این ملت سپر بلای حضرات شدند تا کسانی که معلوم نیست دارای کدامین سابقه و پیشینه یا حتی کدام ریشه خانوادگی هستند امروز بر خر مراد سوار شوند و در کوچه پس کوچه های دیار این مردم ، چهار نعل ، سواری کنند ! حتی سرقفلی مقدسات هم به نام آقایان و دار و دسته شان ثبت شده است . پاره شدن تصویری از رهبر پیشین انقلاب را پیراهن عثمان کردند اما هنوز یک ماه از آن همه ، هیاهو و جنجال نگذشته که شیشه های خانه همان رهبر را می شکنند و حرمت حسینیه محل سخنرانی او را نگه نمی دارند و در همان مکان و زیر سکویی که محل سخنرانی آن رهبر بوده به فرزند فاضل و باتقوا و متعهدش ، تعرض می کنند . جالبتر آنکه به فاصله دو روز بعد از این حرمت شکنی آشکار و به منظور تحریک احساسات و عواطف گروههای سنتی تر جامعه در تلویزیون اختصاصی خودشان ، تصاویری از آن رهبر را در همان مکان پخش می کنند ، انگار نه انگار که دو روز پیش از آن ، در آن مکان مانند بربران و مغولها به قصد تخریب و ویرانی آمده بودند و سالهاست که فحاشی به بازماندگان و نزدیکان آن رهبر را تبدیل به مستحبات مذهبیشان کرده اند .
فریاد وامصیبتا سر می دهند که یا ایها المسلمون بیایید که این فتنه گران و آشوبگران و اراذل و اوباش (ملت شریف و نجیب سابق) حرمت عاشورا را شکستند و گفتند دنبال حقشان هستند و هزار و یک حرف دیگر زدند که از نظر ما ، که احتمالا وکیل و وصی خدا و معصومین هستیم ، توهین به مقدسات و امام حسین است ، اما اینکه در روز عاشورا و در ماه محرم که از ماههای حرام است انسانها کشته می شوند ، عیبی ندارد و اگر هم عیبی دارد ، به ما چه ، چون موضوع مشکوک است ! پنداری سلاح گرم ، نقل و نبات است که دست مردم عادی باشد و قصد جان هم را بکنند . تازه به مشکوک جلوه دادن هم قناعت نمی کنند و شانه از بار مسئولیت خالی می کنند و می گویند ، مردم با آشوبگران برخورد کردند و پاسخ عاشورایی دادند . به عبارت دیگر قضیه آنقدر هم مشکوک نیست . کسانی که از دید این ، خود ، حق مطلق پنداران ، مردم نامیده می شوند با آشوبگران برخورد کرده اند و شاید برخوردشان یک مقدار سفت بوده و منجر به کشتار شده است که آن هم اصلا مهم نیست ، چون از تعداد آشوبگران کاسته شده است . دم از مقدسات می زنند و آنگاه مجلس ختم یک مرجع تقلید مسلم را بر هم می زنند و عکسهایش را پاره می کنند و عکس شاگرد باواسطه آن مرجع را به جایش می چسبانند . زهی خیال باطل که با پاره کردن عکس او ، حکمرانیش بر دلهای مردم را پایان دهند و با چسباندن عکس آن یکی ، او را بر دل مردم حاکم سازند که هر انسان نیم بند عقلی هم می داند که میان حکومت بر قلوب و حکومت بر نفوس ، تفاوت از زمین تا آسمان است . جالب آن که می دانند ، شوری آشی که پخته اند و همچنان هم آن را به هم می زنند آنقدر زیاد شده که اندک اندک فریاد مشتریان ثابت و سنتی دکانشان را هم در می آورد ؛ پس دست به دامن سیاست کی بود کی بود ، من نبودم ! می شوند و می گویند باید به خیابانها بیاییم که حرمتها شکست و واویلا شد ، اما فراموش می کنند که در فحوای دین و مذهبی که این گروه مدعیان قشری آن هستند ، هیچ چیزی به اندازه خون و جان آدمها حرمت ندارد و امان از آن زمان که در ماه حرام خونی ریخته شود.
الغرض ! با نمایشهای مسخره و نخ نمای رسانه ای و به راه انداختن جنگ روانی ، حقیقت تغییر نخواهد کرد . بگیر و ببند و حبس انسانها هم گره ای از کار نمی گشاید . در ضمن کمی هم شرم و حیا داشتن ، اصلا چیز بدی نیست ! وقاحت هم حدی دارد ! به شرطی که قدرت تعریف و تشخیص حد آن برای بعضی ها وجود داشته باشد .
و در پایان ، یادآوری یک نکته تاریخی ؛ علی ، تا وقتی که مردم از او نخواستند ، حکمرانی را نپذیرفت و به همین خاطر 25 سال مانند همه شهروندان معمولی جامعه به زندگی عادی خود پرداخت و همان علی ، ستم وارده بر یک زن یهودی را بزرگترین مصیبت دانست !

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

ما نداریم


همانطور که قبلا هم گفته بودند ، خیلی بد است به آدمی که به جز راستی و درستی هیچ چیزی در قیافه و مغز و دلش وجود ندارد ، لقب دروغگو بدهند . می روند نمودارهایی را از منابع صهیونیستی و امپریالیستی و کاپیتالیستی و لیبرالیستی می آورند تا ثابت کنند آمار و اطلاعاتی که چنین آدمی می دهد نادرست است . این خیلی کار بدی است . اگر راست می گویند به جای این کارها بروند دانش رایانه خودشان را قوی کنند . یاد بگیرند با بسته آفیس 2007 یا ویرایش های جدید آن کار کنند و نمودار بکشند . این آدم راست و درست و مهربان و محبوب و مردمی و غیره ، هفته پیش به خاطر اینکه نشان بدهد چقدر خوب است و چه قدرت مدیریتی بالایی دارد و با هدف اینکه مدیریت جهان را هم در دست بگیرد و مشکل گازهای گلخانه ای را حل کند در اظهاراتی سراسر صادقانه ، مثل همه اظهارات صادقانه دیگرش گفت که در ایران ، فقیر محتاج نان شب نداریم . ما هم گفتیم بر منکرش لعن الله تعالی من الان الی قیام یوم الدین ! ما هم موافقیم که در ایران از این چیزها نداریم .
ما ، در ایران زنان و دخترانی نداریم که به خاطر فقر به فحشا کشیده می شوند . ما ، در ایران خانواده ای نداریم که شاید در سال حتی به تعداد انگشتان دست هم در وعده های غذاییشان از گوشت استفاده نمی کنند . در ایران هیچ کسی به خاطر نان شب دست به سرقت نمی زند . در ایران ، کارمندانی نداریم که به خاطر تامین زندگی پس از ساعت کار اداری یک یا دو شیفت دیگر هم کار می کنند . در ایران ، حتی کارمندانی که به خاطر مشکلات مالی انگیزه کاری ندارند یا چشمشان به زیر میز است تا انگیزه کار را از ارباب رجوع بگیرند هم نداریم . در ایران ، کارمندان و کارگرانی را نداریم که پس از ساعت کارشان به خاطر اینکه 200 ریال بلیط اتوبوس را هم صرفه جویی کنند ، از محل کار تا منزل دو ساعت پیاده روی می کنند . ما ، در ایران کودک کار هم نداریم .
ما ، در ایران اصلا فقیر نان شب نداریم ؛ همانطور که خیلی چیزهای دیگر هم نداریم . ما ، در ایران زندانی سیاسی هم نداریم . ما ، در ایران همجنس باز هم نداریم . ما ، در ایران ، استبداد هم نداریم . ما ، در ایران ، خشونت علیه مردم را هم نداریم . ما ، در ایران زندانی به نام کهریزک و یا بازداشتگاه بی نام و نشان دیگری نداریم . اصلا ما ، در ایران ، مخالف هم نداریم . ما ، در ایران جز رفاه چیزی نداریم . ملت ما ، در ایران جز کرامت انسانی و احترام چیزی ندارند . ما ، در ایران حتی فیلترینگ سایتهای اینترنتی و پارازیتهای ماهواره ای را هم نداریم ، چنانکه فیلترینگ انتخاباتی را هم نداریم . ما ، در ایران بحران و مشکل اقتصادی هم نداریم . حتی در ایران نشانه ای از تاثیر این همه تحریم بر زندگی مردم را نداریم . ما ، در ایران نداشته های زیادی داریم . اینها مهم نیست ! مهم این است که آن آقا و بقیه دولت نهمش را و سایتهای هسته ایش را داریم .

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

آنها مدتهاست که مرده اند


ای پدر ! سوگ تو ماتم آزادیست ! سرنگون زین ماتم بیرق آزادیست ! دریغ ! دریغ ! از آن پدر دریغ !
چه افتخاریست که در دوران حیاتت ، امیدبخش کسانی باشی که حتی در بسیاری موارد با آنها اختلاف دیدگاه و عقیده داری . چه باشکوهست که شنیدن خبر مرگت موجی از غم برانگیزد و بسیار کسانی که شاید ذره ای هم تعلقات مذهبی ندارند ، خود را سوگوار تو به عنوان یک مرجع دینی بدانند .
چه لذت بخش است آنگونه زیستنی که مرگش ، رسوایی برای دشمنان کینه ورز انسان فراهم آورد . سالهای حیاتت ، محصور و مهجورت کردند تا شاید به مصداق هر که از دیده رود از دل برود ، جایگاهت در دلهای مردم را از تو بستانند ، چنانکه به خیال خامشان ، جایگاهت در اریکه قدرت را با لطایف الحیل ستانده بودند و شگفتا که این بار ، آنانکه در برابر دیدگان مردم بودند ، روز به روز از دیده افتادند و از دل برفتند . شاید آن روز که تو با میل خود از یک قدمی اریکه قدرت راه عزلت برگزیدی ، آنان را گمان این بود که تو را از آن جایگاه محروم کرده اند ، اما نمی پنداشتند که تو را به جایگاهی که خود می خواستی و می جستی رهنمون کرده اند . نگذاشتند نسل جوان این دیار تو را ، نه به عنوان یک روحانی والامقام یا یکی از سه رهبر روحانی انقلاب 1357 ، بلکه به عنوان یک انسان آزاده و بزرگوار بشناسند و چه جالب است که این نسل ، خود تو را جستند و یافتند و امروز عزادار تو هستند .
شنیده ام که امروز در تشییع پیکرت ، قصد اخلال داشته اند و از برگزاری مجلس فاتحه خوانی برای تو ، به عنوان یک مرجع مسلم تقلید ، در مذهبی ترین شهر کشوری که حاکمانش مدعی حکمرانی دینی هستند جلوگیری کرده اند . در ابتدا به خود گفتم شاید این قوم از آن می ترسند که این مراسم ، تبدیل به خیزشی بزرگ علیه محفل قدرتشان شود . بعد هم گمان کردم که نگران شعارهای تند و تیز مخالفانی هستند که تا چند ماه پیش ، فقط معترض بودند و سراغ رای و حق انتخابشان را می گرفتند ، اما امروز به کمتر از محاکمه و مجازات مسببان و آمران و عاملان خونریزی و حبس و تهدید و تحدید خود و بستگان و فرزندانشان راضی نمی شوند .
واقعیت این است که با یادآوری واکنشی که به شنیدن خبر درگذشتت نشان ندادند ! و یا نشان دادند که ای کاش نمی دادند تنها و تنها به یک نتیجه رسیدم ! آن هم اینکه باید مانع از برگزاری و به تصویر درآمدن یادبودها و بزرگداشتهای تو شوند ، زیرا می دانند هیچ انسانی را از مرگ گریزی نیست و دیر یا زود بانگ جرس برای آنها نیز به صدا درمی آید و چه وحشتناک است که چنین بزرگداشت و نکوداشتی که تو امروز داشتی و تا مدتها خواهی داشت با آنچه در آینده ای نه چندان دور ، یکایک آنها خواهند داشت مقایسه شود !
آری ، پدر منتظری ! تو جاودانه شدی و هرگز نخواهی مرد که دلت زنده به عشق بود ! اما آنها که جز کینه در دل ندارند و جز بذر نفرت نکاشته اند مدتهاست که مرده اند . و این چنین است که ملت ایران ، گویی امروز سوگوار پدری معنوی است .

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

ماتحتت درد نکند!


پدر من همکاری دارد که از پزشکان حاذق و در عین حال صاحب ذوق است . از ویژگیهای این پزشک بزرگوار ، علاوه بر کتاب خوانی و هنرشناسی و ... یکی هم نکته بینی های ایشان است که باعث می شود در مواقع خاص با لطافت طبع و آمیزه ای از مطایبه غرض و منظور خود را برساند . الغرض اینکه چند سال پیش ، این جناب پزشک ، تصمیم به نقاشی محل طبابت خود گرفت و به این منظور ، چند روزی مطب را تعطیل کرد و یک نقاش ساختمانی و خدم و حشمش را به استخدام امر رنگ آمیزی مطب درآورد . فرض کنید آقای دکتر از نقاش محترم خواسته بود دیوارهای مطب را رنگ پسته ای بزند . پس از گذشت چندین روز ، جناب نقاش باشی به پزشک بزرگوار ما اطلاع می دهد که به سلامتی تشریف بیاورید و از حاصل ذوق و هنر بنده و گروه همراهان حظ وافر ببرید و مطب را به میمنت بازگشایی نمایید . پزشک عزیز ما ، پس از حضور در مطب متوجه می شود که اولا دیوارهای محل کارش به جای پسته ای ، زرد رنگ شده است . علاوه بر آن هیچ نوع دقت و سلیقه ای در رنگ آمیزی به کار نرفته است . این در حالی بوده است که نقاش باشی با آب و تاب مشغول شرح حماسه خود و همکارانش بوده است . بعد از اینکه حماسه سرایی جناب نقاش باشی تمام می شود ، آقای دکتر با خونسردی و متانت رو به او می کند و می گوید : ماتحتت درد نکند ! (البته ایشان به جای ماتحت از واژه مناسبتری استفاده کردند.). نقاش باشی که حسابی از این تعبیر جا می خورد ، با تعجب به دکتر نگاه می کند . پزشک عزیز ما هم می گوید : گفتم ماتحتت درد نکند ! خوب به مطب من چیز نمودی ! (در اینجا هم دکتر از عبارت مناسبتری استفاده می کند.) مرد حسابی ! من به تو گفتم دیوارها را پسته ای کن ، رنگ زرد زدی ! بعد هم گفتم تمیز کار کن ! بیشتر به نظر می آید به جای نقاشی ، رنگ مالی کرده ای ! حالا هم ایستاده ای حماسه سرایی می کنی!
الغرض ! اگر فکر کرده اید هدف از بیان این داستان ، ایجاد شبهه در مورد نحوه مدیریت بعضی ها یا ابراز انتقاد درباره معاملات هسته ای یا یک چیزهایی در همین مایه هاست و می خواهید با این بهانه برای بنده پاپوش بدوزید ، باید بگویم اشتباه کرده اید . تنها دلیل نوشتن این موضوع تغییر ذائقه بود و رنگهای پسته ای و زرد مورد اشاره ربطی به کیک زرد پسته ای هسته ای ندارند .

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

لبخند بر شمشیر پیروز است


آقای محترم ! به جان خودت ما قبول داریم که شما و دوستانت خیلی آدمهای فجیعی هستید و وقتی بخواهید کاری را بکنید به شدت می کنید . تاریخ هم این را نشان داده است . حالا چرا اینقدر خودت را ناراحت می کنی و حرص می خوری ؟ این فشارها هم برای خودت بد است هم به پوستت آسیب می زند ! عزیز من ! ببین ! اصلا ما تضمین می دهیم که تمام و کمال از شما می ترسیم . راستش را بخواهی ترسناک هم هستید . به هر حال قابلیتهایی که شما دارید را هر کسی ندارد . فکر کنم ، خیلی هم اعتقادی به منطق و این سوسول بازی ها ندارید . بسیار خوب ! هر آدم عاقل و بالغی وقتی با موجوداتی مثل شما قرار است روبرو شود بهتر است برود خودش را درست کند . اصلا دموکراسی یعنی همین . یعنی هر چیزی که هر کسی زورش زیادتر بود ، دلش خواست ! ما که مثل شما نیستیم که زندان و زندانبان داشته باشیم . تفنگ هم نداریم . چوب و باتوم هم نداریم . البته یک مقدار بلانسبت شما اهل عقل و منطق هستیم . کلا هم آدمهای عجیب و غریبی هستیم که باعث شده ایم همه دنیا از دیدنمان ناخن حیرت بجود . می دانی چرا ؟ چون فحشمان می دهید ، لبخند می زنیم . کتکمان می زنید ، لبخند می زنیم . باتوم و اسپری در می آورید ، لبخند می زنیم . شاید تیراندازی کنید ، لبخند می زنیم . ما را به زندان می برید ، لبخند می زنیم . چنگ و دندان نشانمان می دهید ، لبخند می زنیم . تازه بعد از همه این لبخندها ، وقتی که ادعا می کنید می خواهید به ما گل بدهید و در عمل به جای گل باز هم کتک و فحش و باتوم و اسپری و زندان تقدیممان می کنید ، باز هم لبخند می زنیم و به شما گل می دهیم . نمی دانم چرا ، ولی شک ندارم که این لبخندها به زودی تو و دوستانت را خلع سلاح می کند . شاید هم تقصیر خود شماست که نسل ما را از دوران کودکی تحت تعالیمی قرار داده اید که همانها ، امروز قوت قلب ما شده است . مثلا از همان دوران کودکی در کودکستان و دبستان و بعدها در دبیرستان و دانشگاه و در تمامی شبکه های تلویزیونی و رادیویی ، برای به لجن کشیدن چهره پهلوی ، آن را با حکومت یزید مقایسه می کردید و می گفتید خون بر شمشیر پیروز است . طبیعی است که امروز این اعتقاد در قلب نسل ما به وجود آمده باشد که هر چیزی جز شمشیر بر شمشیر پیروز است و البته ما خیلی علاقه ای نداریم که با خون بر شمشیر پیروز شویم . به همین خاطر لبخند را برگزیده ایم . از طرف دیگر ، شما یک بدشانسی بزرگ هم دارید ! آن هم اینکه با نسلی مواجه هستید که از دوران شیرخوارگی وادار به شکیبایی بوده است . نسلی که با همه کمبودها ، سختیها ، نداریها و فشارهایی که مملکت داری شما به او تحمیل کرده است ، ساخته و در نتیجه شکیبایی را خوب می شناسد . همین ویژگی این نسل است که شما را به حیرت واداشته است . زیرا 6 ماه است که می زنید و می گیرید و می بندید اما باز هم به جای آنکه با خشونت به شما پاسخ دهند ، لبخندی تحویلتان می دهند و باز هم آنچه را می خواهند و می طلبند بر زبان می آورند .
آقای محترم ! تهدید می کنی ؟ عیب ندارد . مطمئن باش ما این تهدید را جدی می گیریم و می ترسیم اما از آنچه که خواست و حقمان است کوتاه نمی آییم ، فقط کمی محتاط می شویم . حکایت ما و شما ، حکایت آن جویبار و سنگ خاراست . سنگ بر مسیر جویبار نشست و مانع از عبور آن شد . جویبار می توانست مانند سنگ ، سنگین دل شود و قلب سنگ را بشکافد تا راه عبورش باز شود . اما به جای این کار ، سنگ را دور زد و از کنار آن گذشت تا به دریا برسد . جویبار سنگ را گذاشت و گذشت ! ما هم چنین می کنیم . شما را می گذاریم و می گذریم . یادم نیست در کدام مطلبم شبیه این مضمون را گفته بودم ولی باز هم تکرار می کنم که ما از شما می گذریم ، اما آنچه با ما و وطن ما کردید فراموش نمی کنیم .
در فردایی که خیلی دور نیست و روز گذشت و فراموش نکردن ماست ، برای جنابعالی و دوستانتان خواهیم گفت که شرافت و نجابت را نباید با ضرب و شتم و زندان پاسخ می دادید و به شما خواهیم آموخت که شرم و حیا ، پدیده های بدی نیستند و یادآوری خواهیم کرد که قانون اساسی یک مجموعه به هم پیوسته است و همه اصول آن باید همزمان و همسنگ مورد توجه قرار گیرند و به همین خاطر اصل 28 قانون اساسی امروز با اصل 110 آن هیچ تفاوتی ندارند و در عین حال مطمئن باش که ما مانند شما انسانیت را فراموش نمی کنیم و از سلاح خشونت بهره نخواهیم برد . حتی اگر بخواهیم شما را شکنجه کنیم به شما لبخند خواهیم زد که برای امثال شما ، لبخند ما شکنجه است و شاید در آن زمان بفهمی که آنچه بی پروا و البته نه از سر اقتدار که از روی هراس بر زبان آوردی ، ذره ای پشتوانه حقوقی و قانونی نداشت ، اگر چه باید حافظ قانون می بودی و ستاننده داد مردم از بیدادگران! و هنوز تا رسیدن آن فردا ، زمان برای جبران اشتباه خود داری ! پس این زمان را غنیمت می دان !

توضیح عکس : عکس کاملا تزیینی است .

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

من تجاوز شدم


این جمله حکیمانه ای که الان می خواهم بگویم را در جایی نخوانده ام ، اما فکر کنم خیلی هایی که این مدت ، خیلی چیزها گفتند و به فکر فرو رفتند ومجبور شدند اعتراف کنند هم ، داشتند قبل از فرو بردن در فکر ، همین جمله را با لهجه های مختلف می گقتند . و اما جمله حکیمانه من این است که در جوامع مدرن (توجه کنید که من گفتم مدرن ! در نتیجه چیزهایی که می گویم هیچ ربطی به این کسانی که زود بهشان بر می خورد و آدم را به فکر فرو می برند ، ندارد) شهروندان و حقوق شهروندیشان کاملا به هم پیوسته هستند و هیچکدام از آن یکی جدا نیست و تجاوز به حقوق شهروندان ، عین تجاوز به خود شهروندان است و بر عکس . حالا با توجه به این حکمتی که ما بیان کردیم می خواهم به اطلاع کلیه دوستان و آشنایان و بازماندگان برسانم که البته رویم به دیوار ، اما ، ما تجاوز شدیم ! یعنی ، ببخشید ، من تجاوز شدم ! در واقع بنده امروز صبح داشتم این جمله حکیمانه را در ذهن خودم به خودم می گفتم و از اینکه آدم مهمی شده ام و می توانم حرفهای گنده گنده بزنم خوشم آمده بود و در خیابان از اینکه خودم به خودم درباره فکر خودم پز می دهم و برای پز دادن مثل بعضی ها ، نیاز به چیز دیگران ندارم ، می بالیدم که بر مبنای همین تفکر سرتاسر حکمت خودم ، تجاوز شدم . البته این تجاوز از همان صبح شروع شد و تا این لحظه که آخرین دقایق شب است ، همچنان ادامه دارد . چون موارد تجاوز زیاد است ، من مهمترین آنها را می گویم و امیدوارم خوانندگان محترم ، با استفاده از این تجارب جلوی تجاوز شدن خودشان را بگیرند ، از ما که خیلی گذشت !
صبح که داشتم مانند شهروندان جوامع مدرن در پیاده رو حرکت می کردم ، یک شهروند خیلی محترمی ، خودروی خودش را در پیاده رو پارک کرده بود تا به این وسیله به حقوق شهروندی من تجاوز کند و البته کرد . من هم مجبور شدم یواش از کنار خیابان رد بشوم ، در نتیجه یک شهروند محترم دیگر در حالیکه با تفرعن زیاد ، پشت فرمان ماشین مدرنش نشسته بود ، زحمت کشید و سر صبحی ، با صدای مهیب بوق ، ضمن نابود کردن مقطعی همه اعصاب و روان بنده ، در پاسخ به نگاه متحیر و درمانده من ، شیشه ماشین را پایین کشید ، فحش داد و سریع دور شد تا در فاصله کمتر از یک دقیقه به طور مکرر تجاوز شده باشم . وارد پیاده رو شدم و داشتم سعی می کردم فراموش کنم که بعد از یک عمر زندگی با شرافت ، چه بر سرم آمده که یک موتورسوار که مطمئنم شهروند محترمی بود با سرعت فراوان از داخل پیاده رو ، عین موشکهای اس-300 خودمان که البته فقط پولش را به روسیه داده ایم ، اما موشکش را نگرفته ایم ، از کنار من رد شد و اگر به تازگی در اثر فشارهای رژیم ، وزنم کم نشده بود و جاخالی نداده بودم ، امکان داشت در اثر تجاوز صورت گرفته ، بمیرم . در دلم به روح و روان ملت بی تربیت انگلیس درود فرستادم که در ضرب المثلی می گویند وقتی در حال تجاوز شدنی و نمی توانی کاری کنی ، لذت ببر و پیش خودم فکر کردم این ضرب المثل خیلی بیشتر از جمله من ، واجد رهنمودهای حکیمانه است . در هر حال ، هنگام عبور از عرض خیابان ، آن هم از محل خط کشی عابر پیاده ، یک راننده خیلی محترم تاکسی که احتمال می دهم تحت تعقیب بود و به همین خاطر به طرز دیوانه واری رانندگی می کرد ، بار دیگر به من و کسانی که در نزدیکی من در آن محل بودند تجاوز کرد . کمی جلوتر هم ، مغازه داری که احتمالا چون مغازه 70-60 متریش که از محل زندگی من خیلی بزرگتر است ، برایش کوچک بود ، نصف اجناسش را وسط پیاده رو چیده بود به من تجاوز کرد و به این ترتیب در طول مسیر ، خیلی از شهروندان محترم باعث شدند که من تجاوز بشوم .
بعد از این ماجراها هم وقتی اخبار را خواندم و شنیدم ، مکرر تجاوز شدم . اول گفتند که کسانی تصویب کرده اند از محل پول فروش نفت ، که قاعدتا در جوامع مدرن سرمایه ملی است و همه مردم باید از آن بهره ببرند ، 20 میلیون دلار صرف حال گیری از آمریکا و بریتانیا بشود . حالا معلوم نیست بهره این کار برای کجای ما است . بعد هم یک آقایی که به زور روی یک صندلی نشسته و هر چقدر هم دیگران می گویند آقای عزیز ! آن جایی که نشستی جای تو نیست ، به هیچ جای محترم بدنش بر نمی خورد ، در یک مصاحبه گفت که همه باید به حق حاکمیت مردم افغانستان احترام بگذارند ، و به همین خاطر باز هم احساس کردم که تجاوز شدم . بعدش هم که دیدم یک عده ای در یک جایی جمع شده اند و از جیب ما حقوق می گیرند و دو سه ماهی می شود که قرار است یک قانونی را تصویب کنند و حالا که به آخر کار نزدیک شده اند ، چون بعضی ها خوششان نمی آید ممکن است اصلا کل قانون را از دستور خارج کنند تا به این ترتیب ، از جیب ما به خاطر هیچی حقوق گرفته باشند تا بار دیگر رسما ما تجاوز شویم .
به هر تقدیر ، موارد دیگری هم بود که من تجاوز شدم که نیاز به بیان ندارد . با این اوصاف هنوز هم البته می گویم که در جوامع مدرن ، رابطه بین شهروندان و حقوقشان به آن شکلی است که گفتم . در نتیجه این چیزها به ما ربطی ندارد و به همین خاطر هم ، ما نیازی به فرو بردن در فکر نداریم .

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

پیشنهادهایی برای مدیریت جهان


در راستای اینکه همه دنیا غلط می کنند و ما خوبیم و با توجه به آنکه ما پوزه همه دنیا را به خاک می مالیم ، حتی اگر روسیه و چین ، یکهو از ما پوززنی کنند و به منظور گرفتن حال آمریکا و انگلیس و هاشمی رفسنجانی و در پی تغییر مواضع ناگهانی ما که بدون هر نوع فشار و تهدید و بازداشت و در کمال صحت و سلامت ، تصمیم به حمایت از آن آقایی گرفته ایم که رییس دولت نهم بود و دولتش هنوز ادامه دارد و به خاطر اینکه آن آقا با همه مشورت می کند ، برای تسهیل امر مدیریت جهان ، پیشنهادهای زیر را به عرض می رسانیم :


1- آقا چرا ده تا مرکز هسته ای ؟ حیف نیست ؟ وقتی ما می توانیم ، خب بهتر است هزار تا مرکز هسته ای درست کنیم .


2- اصلا حالا که قرار است کاسه کوزه دانشگاه آزاد را به هم بزنند ، بهتر است تمامی دانشجویان دانشگاه آزاد زندانی شوند و مراکز دانشگاهی آن تبدیل به سایت هسته ای شوند . مثلا به جای دانشگاه آزاد شعبه سوادکوه ، سایت هسته ای سوادکوه داشته باشیم و یا به جای دانشگاه آزاد تهران جنوب ، راکتور اتمی تهران جنوب را راه اندازی کنیم و الخ.


3- اصولا مترو تهران که مدیریت خوبی ندارد و خاندان هاشمی هم که جمیعا غارتگر بیت المال هستند ، پس در تمامی مسیرهای مترو تهران سانتریفیوژ بگذاریم و مترو را جمع کنیم و محسن هاشمی را حتما زندانی کنیم .


4- ممالک دنیا بر دو نوع هستند ، آنها که مشکل دارند و آنها که انرژی هسته ای دارند . برای اینکه ثابت کنیم مملکت ما مشکل ندارد ، پس حتما انرژی هسته ای داشته ای باشیم .


5- در راستای ایجاد تنوع ، این دفعه برای دریانوردان بریتانیایی که دستگیر شده اند از ماکسیم کت و شلوار بخریم و در چلوکبابی شمشیری از آنها پذیرایی کنیم و موقع بدرقه کردن آنها ، همه اعضای بقیه دولت نهم جمع شوند و با آنها دیده بوسی کنند .


6- آقای غلامحسین الهام گفته اند که بسیج باید همه مراکز صنعتی را فتح کند . به نظر ما برای اینکه این فتح الفتوح را راحتتر انجام دهند ، همه مراکز مورد نظر را یک جا با استفاده از انرژی صلح آمیز هسته ای با خاک یکسان کنند و بعد با خیال راحت ، فتح کنند و کارهای فرهنگی و امنیتی انجام دهند . مملکت ، صنعت به چه دردش می خورد ؟


7- به منظور بامزه شدن امر مدیریت جهان ، به مهدی جان کلهر و اسفندیار رحیم مشایی ابلاغ شود که هفته ای دوبار در مورد مسائل مختلف اظهار نظر کنند .


8- ما از سردار جعفری اینا می ترسیم !


9- خطبه های نماز جمعه تهران را فقط احمد جنتی و احمد خاتمی بخوانند تا دنیا حساب کار دستش بیاید .

توضیح عکس : دستهایی برای مدیریت جهان


۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

فاعتبروا یا اولی الابصار


آقای برادر و خانم خواهر ! با شما هستم ! شما که وقتی میکروفن می بینی ، از خود بیخود می شوی و نمی دانی چه باید بگویی و به همین خاطر شروع می کنی به داد وبیداد و فتوای بگیر و ببند صادر کردن ! با شما هستم که خودت را در مرکز آفرینش و شاقول حق و باطل می دانی و هر چیزی که خلاف فکر و اندیشه ات بود را مظهر باطل و مستحق نابودی می پنداری ! با شما هستم که تفنگ و باتوم و زنجیر و اسپری گاز اشک آور داری و به همین خاطر فکر می کنی همیشه هستی ! آقای برادر و خانم خواهر ! علی کردان مرد ! تو هم می میری ! در واقع ممکن است دیر یا زود داشته باشد اما شک نکن که سوخت و سوز نخواهد داشت . لا اقل کاری کن که اگر مردی ، مردم از مرگت احساس ناراحتی کنند و یا اینکه احساسی نداشته باشند ! نه اینکه شنیدن خبر مرگت موجب شادی دیگران شود و برای دستیابی به این شادی ، هر روز و ساعت ، برایت آرزوی مرگ کنند . آقای برادر و خانم خواهر ! علی کردان هیچ وقت مانند شما ، اینگونه علنی و آشکار روبروی مردم نایستاد و علیه آنها موضع نگرفت . حداقل تا جایی که حافظه تاریخی ملت یاری می کند ، چنین بود . اینکه علی کردان در سالهای ابتدایی دهه شصت ، کجا بود و چه کرد ، اهمیتی ندارد . کردان در این سالها تنها یک اشتباه بزرگ استراتژیک کرد که بابت آن ، هزینه سنگین لکه دار شدن حیثیتش را متحمل شد و آن هم دادن دست دوستی به شخصی بود که مردم را به استهزا گرفته و با مدیرانش مانند دستمال کاغذی برخورد می کند . اگر کردان چنین نمی کرد ، هیچگاه ماجرای مدرک دکترای او ، نقل محافل نمی شد و او را تبدیل به ضرب المثل نمی کرد و این چنین نبود که مرگش هم سبب پیدایش لطیفه های گوناگون شود و املای اشتباه آمبولانس حامل پیکر او سوژه عکاسان گردد . اگر چه هرگز موافق چنین برخوردی با درگذشت یک انسان نیستم ، اما واکنشی که بخشهای نه چندان کمی از جامعه به فوت او نشان دادند ، ناشی از همان اشتباه استراتژیک بود . در این موضوع عبرتی است برای همه ، به ویژه برای آنان که چنان صحبت می کنند و در مقام عمل بر می آیند که تو گویی عمر جاودانی دارند و دوزخ و بهشتی که برای مردم می گویند ، در همان حد منبر و تریبون سخنرانی ، واجد ارزش است .
می دانم که این طایفه ، چندان اعتقاد قلبی به موعظه ها و مدعیات خودشان ندارند ، که اگر داشتند ، قول و فعلی دیگرگونه داشتند و با مردم با قول احسن صحبت می کردند و برای انسانها به صرف انسان بودن احترام قائل می شدند و به جای بر طبل حبس و تعزیر و تبعید کوفتن ، بر سیاق حرمت و نجابت با مردم روبرو می شدند . می دانم که این روضه خوانی ها بر این جماعت اثری ندارد که خود ، خدایان روضه خوانی هستند ! ولی ای کاش فراموش نکنند که بالاخره آنها هم خواهند مرد و اگر آنچه که در باب زندگی بعد از مرگ می گویند ، همانطور باشد که می گویند ، بابت حق الناس و نارضایتی عده زیادی از مردم از آنها ، باید در پیشگاه خدایشان پاسخگو باشند . از مرگ علی کردان و واکنشهایی که گروههای مختلف به شنیدن خبر مرگ کردان نشان دادند می توان عبرتها گرفت اگر اهل عبرت گرفتن باشند . آقای برادر و خانم خواهر ! کاری کنید که عاقبت به خیر شوید . فاعتبروا یا اولی الابصار !

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

قلبت را به ما بده


این نوشته برای توست ! برای تو که مرا و ما را دشمن خود می پنداری ! برای تو که چند روز پیش در یکی از ادارات دولتی از ترولی های بزرگی که پر از شاخه های گل و جعبه های شیرینی بود ، گل و شیرینی به من و ما تعارف کردی و وقتی که با نگاه متعجب و بهت زده ما روبرو شدی که مناسبت این پذیرایی را جویا بود ، هفته بسیج را تبریک گفتی ! با شنیدن این جمله ، احساس کردم که گلهایت بوی نفت می دهد و از نگاه کردن به شیرینی ها ، کامم مزه خون گرفت ! و شاید همین بود که نه من و نه دیگرانی که آنجا بودند این تعارف را نپذیرفتند . یادم آمد که روؤسایت گفته اند که می خواهند در هفته بسیج با مردم به گونه ای دیگر باشند و جهیزیه بدهند و کمک مالی کنند . جالب است که آنها هم می دانند آنگونه که هستند نباید بنمایند .
می دانی چرا از دیدن گلهایت در مشامم بوی نفت پیچید ؟ چون حس کردم آنچه که تعارف می کنی از محل سرمایه های ملی به دست آمده که فقط متعلق به تو و دوستانت نبوده است ، بلکه من و ما نیز از آن سهم داریم و راضی نیستیم سهم ما از این سرمایه به چنین مناسبتهایی در چنان راههایی صرف شود . از دیدن جعبه های شیرینی دهانم مزه خون گرفت ، چون به یاد غربت مادرانی افتادم که نام فرزندانشان را تو و امثال تو بهتر می دانید . لبخند مصنوعی تو مرا به یاد لبخندهایی انداخت که چندین ماه است توسط تو و دوستانت از رخ خیلی ها گرفته شده است . تو به ما لبخند تحویل می دادی ، چون ندیدی که هنوز بر دستانم مچ بند سبزی است که از نظر تو و همقطارانت ، داشتنش مستوجب سالها حبس و تبعید و نوش جان کردن ضربات شلاق و محرومیت از حقوق سیاسی و اجتماعی است . کسی چه می داند ؟ شاید اگر آستنیم بالا می رفت و آن مچ بند نمایان می شد از زیر شاخه های گل موجود در آن ترولی ، باتوم و شوکر و اسپری گاز اشک آور بیرون می آمد .
تو ، مرا و ما را دشمن می پنداری چون نمی دانی چرا ؟ آن گل و شیرینی هم که پخش می کنی تا خلقی بداند این هفته به نام شماست ، مانند همان باتوم و چوبی که در این چند ماه بر سر و دست و کمر پیر و جوان و زن و مرد این ملت خیرات کرده ای تا همه به زور بپذیرند که دوران ترکتازی شماست ، از جیب همین کتک خورده ها تامین شده است ! و چه جالب که برای ما ، آن گل و شیرینی همان عطر و طعم باتوم و گاز اشک آور را دارد ! بوی نفت و طعم خون !
تو ، مرا و ما را دشمن می دانی و می خواهی ما نباشیم یا لا اقل وانمود کنیم که نیستیم ! ولی ما می خواهیم همه باشیم ! تو و دوستانت در کنار ما ! ما اهالی جنبشی سبزیم ! سبز رنگ زندگی و جنبش سبز ، جنبش زندگیست ! اگر بزنی و بگیری و ببندی ، ما باز هم از زندگی خواهیم گفت ! اگر خونمان را مباح کنی ، ما را با انتقام جویی کاری نیست ، چون می دانیم که خون به خون شستن محال آمد محال ! ما اهل گذشتیم ، اگر چه آنچه کرده ای را فراموش نمی کنیم ! و اکنون ، ای تو که مرا و ما را دشمن می پنداری ! به جای گل و شیرینی ، قلبت را به ما بده ! مغزت را نمی خواهیم ، چون دوست داریم تفکر خودت را داشته باشی ، درست برعکس تو و بزرگترها و دوستانت که می خواهید ما حتما تفکر شما را داشته باشیم ! قلبت را می خواهیم چون دوست داریم لبریز از انسانیت و عاطفه و نجابت باشی ! گل و شیرینی که از بودجه ما تهیه کرده ای ، ارزانی خودت ! بیا و انسانیت پیشه کن ! قلبت را به ما بده تا بفهمی ، درست در لحظاتی که یک انسان معصوم در آخرین لحظات زندگی رخش را با خون خود گلگون می کند ، هزاران هزار جوانه سبز زندگی در حال سر برآوردن است . بیا و نشان بده که بدون سلاح سرد و گرم و فارغ از حمایت دوستانت هم می توانی شهامت داشته باشی ! از آنها که دشمن می پنداری پوزش بخواه و طلب بخشایش کن ! نه به این خاطر که آنها به این کار تو نیازی دارند ، بلکه به خاطر نیازی که خودت به این عذرخواهی داری ! و بعد ، قلبت را به ما بده تا بشنوی صدای قلب زندگی را ! و فراموش نکن که ما از تو می گذریم ، اما فراموش نمی کنیم .

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

بوق نزن!


ما به این نتیجه رسیده ایم که کشور ما دارای حاکمانی بوق محور و مردمی بوق پرور است و بوق ، یکی از مهمترین آلات اداره کشور به شمار می رود .
صبح که از منزل به قصد محل کار خارج می شوید ، در هر کوچه و خیابان و میدان و بزرگراه و تقاطعی ، رانندگان ماشین و موتور ، بوق می زنند . هیچ دلیلی هم برای این بوق زدن وجود ندارد به جز اینکه باید بوق زد . مهم نیست که شما 500 متر دورتر از تقاطع ، پشت چراغ قرمز گیر کرده اید و ثانیه شمار چراغ نشان می دهد که حداقل 70 ثانیه باید ایستادن پشت چراغ قرمز را تحمل کنید . مهم این است که ماشینتان را با بوقش خریده اید و باید از آن استفاده کنید . اصلا فکر کنید ترافیک چراغ قرمز مثل گرفتگی چاه است و بوق مثل محلول چاه باز کنی عمل می کند . پس تا حد امکان بوق بزنید تا راه باز شود . سعی کنید عمدا در هنگام رانندگی راه دیگران را ببندید و جلوی ماشین دیگران بپیچید تا همه با هم در جامعه بوق بزنند . حتی وقتی با دیگران دعوا می کنید و می خواهید فحش بدهید به طرف بگویید برو جلو بوق بزن . البته این پرسش به وجود می آید که چرا طرف نباید برود عقب بوق بزند ؟ مساله دیگر این است که چون ما در جامعه ای سرشار از آرامش و شادی زندگی می کنیم و اعصاب همه افراد کاملا راحت و آسوده است کمی صدای بوق برای ورزش اعصاب بد نیست . این بوقهای خیابانی و بیابانی نمک زندگی روزمره است و مردم بوق پرور ما هم کاملا از آن لذت می برند و به خاطر آن شادمان هستند .
وقتی که بعد از بوقیده شدن (لبریز شدن از صدای بوق) فراوان در کوچه و خیابان به خانه می آیید ، بهتر است صدا و سیمای عمو عزت را تماشا کنید تا سعادت آشنایی بابوقهای حاکمیتی را پیدا نمایید . برای نمونه ، خود عمو عزت پول داده برایش فیلم وسریال بسازند تا در جهت مقابله با تهاجم فرهنگی آن را پخش کند ، اما در هنگام پخش متوجه می شود که نکات بی تربیتی و حرفهای غیر اخلاقی در فیلم وجود دارد . مثلا در یک سکانس از یک سریال خانوادگی پدر خانواده رو به پسرش که شب دیر به خانه آمده می گوید : تو غلط کردی تا این ساعت بیرون بودی ! بدیهی است که این جمله پدر ، دارای بد آموزی و بار ضد ارزشی است . اینجاست که پای بوق وسط می آید و جمله پدر به این شکل اخلاقی می شود که : تو [ بوق ] کردی تا این ساعت بیرون بودی !
البته در همین تلویزیون عمو عزت اگر بعضی چیزها را بوق می کنند ، به همان نسبت ، بعضی چیزها را هم در بوق می کنند . مثلا اگر یک آقای عصبانی که چشمانش در حال در آمدن از حدقه و رگ گردنش در شرف منفجر شدن است ، بیاید در تریبونی بگوید : اکثریت ملت غلط خورد که از موسوی و کروبی حمایت می کند ! این بار نه تنها غلط مذکور را بوق نمی کنند ، بلکه کل جمله و به ویژه آن قسمت غلط را در بوق می کنند و سی و دو هزار بار در شبانه روز همراه با انواع نماهنگ و موزیک و افکت صوتی پخش می کنند . ویژگی دیگر بوق این است که هر چیزی که لازم بود را می توان در آن کرد و سر وصدا راه انداخت . مثلا اگر شما با یک کشوری حرف زده اید و طرف به شما فحش داده است ، می توانید موضوع را اینطوری در بوق کنید که ما این کشور را تحت تاثیر قرار دادیم و وقتی داشتیم با آن کشور خداحافظی می کردیم در حالیکه اشک در چشمان همه مردم آن کشور حلقه زده بود گفتند : منتظر ما می مانند .
همچنین می توان از آدمهایی که یک جورهایی بوق هستند برای تحلیل همه مسائل و مشکلات بشریت اعم از مشکلات زناشویی ، مساله هسته ای ، نقد فیلم ، بررسی دلایل موفقیتهای روزافزون ایران در ورزش و مشکلات فنی تونل توحید استفاده و ثابت کرد که ما در بهترین وضعیت تاریخی از همه لحاظها ، حتی از اون لحاظ قرار داریم .
از همه این تجزیه و تحلیلهای بوقی نتیجه می گیریم که بدیهی است در شرایطی به سر می بریم که سیاستهای بوق محورانه اعصابمان را مورد نوازش و ملاطفت قرار می دهند و عده ای بوق ، هر روز و شب به بوقیدن ملت مشغول هستند . پس از همه شما رانندگان عزیز و محترم به شکلی عاجزانه و مفلسانه خواهشمندیم که جان هر کسی که دوست دارند اینقدر بوق نزنند ! به این اعصاب خیلی آرام و روحیه شادمان خودمان و خودتان رحم کنید ! هم اینکه بوقیدن عده ای بوق را تحمل می کنیم بس است ! قبول ندارید ؟

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

مرگ بر منافق


اصولا در کشور ما ، آدمها به دو دسته تقسیم می شوند : آدمهای خوب و آدمهای منافق . در واقع ما ، در کشورمان آدم بد نداریم و منافقها از بدها بدترند . یعنی از دید صنایع ادبی ، اگر خوب و بد با هم صنعت تضاد داشته باشند ، خوب ومنافق دارای صنعت خیلی تضاد هستند . از آنجا که به هر حال آدم باید بداند در کشوری که مشغول زندگی یا هر کار دیگری است چه جایگاهی دارد ، به بررسی و مقایسه این دو گروه می پردازیم .
آدمهای منافق ، آدمهایی هستند که به هر حال به هر چیزی اعتراض داشته باشند و بگویند که اعتراض دارند . مثلا کسی که در صف نان بربری از اینکه بربری ، دانه ای 200 تومان است شاکی شده و غرولند می کند ، منافق است . اما آدمهای خوب ، کسانی هستند که شرایطشان طوری است که اصلا اعتراضی ندارند و خیلی از همه چیز راضی هستند و تنها ناراحتیشان در زندگی ، وجود آدمهای منافق است . به همین خاطر هم برای اینکه این ناراحتی را از بین ببرند ، هر کاری که بتوانند می کنند . آدمهای خوب ، چون خوب هستند ، دوست دارند خوبیشان ، دنیا را بگیرد برای همین ممکن است آدمهای منافق را با چوب یا هر چیز دراز و سفت دیگری بزنند . دنیا باید پر از خوبی باشد و منافقها نباید باشند ، پس می توان آدمهای منافق را یا کشت یا اعدام کرد . اگر هم آدمهای منافق ، پررو بودند و کتک نخوردند و نمردند ، باید آنها را در جاهایی که میله دارد نگه داری کرد تا به فکر فرو بروند و قبول کنند که آدمهای خوب ، خیلی خوبند و باید از آدمهای خوب تعریف کرد . آدمهای منافق ، آدمهایی هستند که از کشور روسیه دل خوشی ندارند و می گویند دیکتاتوری ، کار بدی است . آدمهای خوب ، اگر کسی بگوید بالای چشم روسیه ، ممکن است ابرو وجود داشته باشد ، بهشان بر می خورد و اگر کسی گفت مرگ بر دیکتاتور ، در عین حال که مهربانی زیادی از خودشان نشان می دهند ، دندانهایشان را به هم فشار می دهند و مشتهایشان را گره می کنند و فریاد می زنند مرگ بر منافق . در واقع ، نظریه پردازان معتقدند آدم خوبها چون فکر می کنند خودشان دیکتاتور هستند از اینکه کسی راجع به دیکتاتورها حرف بدی بزند ، خوششان نمی آید . آدمهای خوب ، معمولا عصبانی هستند و از سر مهر و محبت ممکن است فحش بدهند و چون می دانند که منافقها آدمهای خیلی بدی هستند ، به خواهر و مادر منافقها هم فحش می دهند و اگر لازم باشد خواهر و مادر منافقها را کتک هم می زنند . البته همه اینها از سر مهرورزی و خوبی است . آدمهای خوب ، می دانند که خودشان حق مطلق هستند و آدمهای منافق عین باطل و تباهی و سیاهی هستند ، حتی اگر رنگشان سبز باشد . آدمهای خوب از رنگ سبز متنفرند چون رنگ منافقهاست . آدمهای منافق انواع مختلفی دارند . در بینشان ، هم سلطنت طلب پیدا می شود ، هم جمهوری خواه ، هم مشروطه خواه ، هم مسلمان ، هم نامسلمان ، هم داخل نظام ، هم خارج نظام ، هم مخملی ، هم ساده ، هم معمم ، هم مکلا ، هم بخش دولتی سابق ، هم بخش خصوصی و هم هر چیز دیگری که آدم خوبها نباشند . آدمهای منافق کلا مسالمت جویانه منافقت می کنند (منظور از منافقت ، منافقی کردن است.) اما آدمهای خوب به طور کلی حالشان از مسالمت جویانه و اینجور سوسول بازیها به هم می خورد . آدمهای خوب ، چون خیلی خوبند باید همه چیز مطابق خواست و نظر و میلشان باشد و اگر چیزی غیر از این بود ، یا مربوط به منافقها است و باید از بین برود و یا مربوط به منافقها نیست و باید از بین برود . آدمهای خوب به آشپزی علاقه دارند و می گویند فقط دیگی که برای آنها می جوشد باید بجوشد . آدمهای خوب اهل سواد و دانش هستند و مدارک معتبر علمی دارند و به همین خاطر از آدمهای تحصیلکرده ، دل خوشی ندارند چون اکثرا منافق هستند . منافقها اگر از روی منافقت ، میلیون میلیون جمع شوند ، خون از دماغ کسی نمی آید ، اما آدمهای خوب ، اگر صد نفرشان یک جا جمع شوند ، صدای آخ و اوخ و شکستن و خرد شدن ، دنیا را بر می دارد .
از این بررسی نتیجه می گیریم که چون آدم خوبها ، می خواهند و می گویند ، روسیه و دیکتاتوری و همه چیزهای اینطوری ، خوب است و منافقها باید به هر شکل نباشند و مرگ بر منافق .


توضیح عکس : یک آدم خوب که دنبال منافقها می گردد .

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

خاطره خوب روسیه برای ایران



یادتان هست در نوشته 13 آبان گفتم یک نفر برای مردمی که شعار مرگ بر روسیه می دادند ، چگونه خط و نشان می کشید ؟ به خاطر دارید بعد از راهپیمایی روز قدس ، صاحبان تریبون ، فریاد وااسفا سر دادند که مردم شعار مرگ بر روسیه داده اند و این شعار ، یک شعار انحرافی است ؟ دیده اید دیوارنویسی ها و شعار نویسی هایی که علیه روسیه در سطح شهر صورت گرفته را پاک می کنند و به جای آن فحش های آبدار و کشدار علیه جنبش سبز مردم و سران آن می نویسند ؟ به یاد دارید که وقتی ولادمیر پوتین ، رییس جمهور سابق و نخست وزیر کنونی روسیه به ایران آمده بود ، برخی سران کشور ، آنچنان هیجان زده و سرخوش شده بودند که هر آنچه ظلم و جنایت و خیانت در طول تاریخ از سوی روسها علیه این ملت صورت گرفته را به یکباره به فراموشی سپردند و گفتند که ملت ایران خاطره خیلی خوبی از روسها دارد . حتما کشتار مردم تبریز و آذربایجانات در جریان وقایع انقلاب مشروطه ، از دید این عزیزان ، خاطره خوب است ! شاید جدا کردن بخشهای وسیعی از خاک این کشور در قالب دو عهدنامه خجالت آور ترکمنچای و گلستان به عنوان خاطرات خوب محسوب شده است ! لابد ، خیلی خوبیها ، روسیه در حق ایران و ایرانی روا داشته است که ما نمی دانیم . و امروز در کمال مسرت و شادمانی ، روسها خاطره خوبی از خود برای همان عزیزان به جا گذاشته اند . جفتک پرانی جدید در راه اندازی نیروگاه هسته ای بوشهر ! بیش از 15 سال است که عزیزان !!! روس می خواهند یک نیروگاه 2500 مگاواتی هسته ای را در این مملکت افتتاح کنند و خلقی را معطل گذاشته اند و طبق سنت مالوف خودشان ، در آخرین روزها صحبت از اشکالات فنی می کنند . بر جماعت روس در این باب حرجی نیست ، زیرا نیش عقرب نه از ره کین است ، اقتضای طبیعتش این است . تعجب از زمامدارانی است که هر چند وقت یکبار بر طبل توانایی های اینچنینی و آنچنانی هسته ای این کشور می کوبند و جهانی را علیه ایران متحد می کنند و آن گاه در عمل ، از پس راه اندازی یک نیروگاه هسته ای کوچک بر نمی آیند . آدم می ماند این وسط ، دم خروس را باور کند یا قسم حضرت عباس را ! اصلا ، الان وقت این نیست که در باب توانمندی ها و ناتوانی های خودمان بگوییم . قصد نصیحت اولیای امور را هم نداریم که الا ای اصحاب قدرت ! اگر دست از توهم دشمن پنداری دنیا بردارید و با جهان اطراف بر مبنای منافع متقابل و از سر عزت ، بر سر میز مذاکره بنشینید و مدام برای جهان و جهانیان ، خط و نشان نکشید و این مملکت و ملتش را قربانی منافع گروههای بی ارزش و بی ریشه ای مانند حزب الله لبنان و حماس و اخیرا هم این میوه های نورسیده یمنی نکنید ، آن وقت می توانید همین چیزی که 15 سال است برای به دست آوردنش ، با گردن کج پشت در دولت روسیه ایستاده اید را از کشورهای دیگر با سر فرازی بگیرید ! چه فایده ، که نرود میخ آهنین در سنگ ! مساله این است که این حکام ، امروز علاوه بر درگیر شدن با دولت دروغگو و حیله گر روسیه در برابر افکار عمومی بخش بزرگی از جامعه هم قرار دارند . همان کسانی که روز 13 آبان از نیروهای این صاحب منصبان در کوچه و خیابان این شهر به خاطر شعار دادن علیه روسیه و لانه جاسوسی خواندن سفارت این کشور ، کتک خوردند . نمی دانم شبکه های ماهواره ای چه تصاویری از آن روز نشان داده اند که پلیس امنیت ، آن را تکذیب می کند . اما من شاهد ضرب و شتم افراد زیادی بودم و خودم هم از ضربات باتوم مصون نماندم و دیدم که یکی از دلایل این همه خشونت در برابر مردم ، مخالفت آنها با روسیه بود . آقایان بدانند که امروز به این سادگی نمی توانند با دولتی درافتند که به خاطر به دست آوردن دل سرانش ، تاریخ این کشور را در لفظ تحریف کرده اند و مردم مملکتشان را ضرب و شتم نموده اند . کسانی که تلاشهای دولتهای قبلی در باب انرژی هسته ای را با دادن در غلتان و گرفتن آب نبات مقایسه می کردند ، امروز این همه ساده لوحی و شیفتگی بی دلیل در برابر روسیه را چگونه توجیه خواهند کرد ؟ روزگار سختی ، پیش روی این گروه است . حق ندارند و نمی توانند با دولت روسیه برخورد تندی کنند چون ملتشان را به خاطر مخالفت با این کشور ، سرکوب کرده اند و رطب خورده ، منع رطب چون کند ؟ اگر هم بر همین سیاق به باج خواهی های روسیه پاسخ دهند ، نامشان در کنار منعقد کنندگان عهدنامه های ننگین ترکمنچای و گلستان و امثالهم به تاریخ می پیوندد . باشد که روزی صاحب منصبی دیگر پیدا شود و آن را حمل بر خاطره خوش ملت ایران از روسها کند !

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

برای عبداله مومنی و همه زندانیان دربند




دیشب شنیدم که برای عبداله مومنی حکم 8 سال حبس صادر کرده اند . حقیقت این است که از روز 22 خرداد که این شرایط تهوع آور در کشور ایجاد شد و روز به روز ، بر وسعت و عمق عفونت افزوده شد ، قصد کردم که درباره هیچ یک از عزیزان به ناحق دربند ، مطلب اختصاصی ننویسم و به جز یک بار ، درباره سید محمدعلی ابطحی بر این قصد و نیت ایستادگی کردم . برای این ننوشتن هم دو دلیل داشتم . نخست آنکه بسیاری از چهره های سرشناس در زمره کسانی بودند که یا از نزدیک و یا دورادور به آنها ارادتی داشته ام و نمی خواستم با اسم بردن از عده ای در حق گروه دیگری جفا کنم . دوم آنکه چهره های دربند ناشناس و بی اسم و رسم ، بسیار بیشمارتر از سرشناسانند . بگذریم ! صدور حکم عبداله مومنی سبب شد که به بهانه و به نام او این مطلب را بنویسم .
ناخودآگاه یاد دوران دانشجویی و ماجراهای دفتر تحکیم وحدت در سالهای آغازین دهه 80 افتادم . ماجراهایی که از دل آن ، مومنی به شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت راه یافت و به آن سبب چندین بار بازداشت شد . نگارنده جزو آن گروه از دانشجویانی بود ، که با عبداله مومنی و اکثریت اعضای تحکیم بر سر خیلی مسائل اختلاف نظر داشتم و شاید از آخرین باری که مومنی را در مراسمی دیدم بیش از 3 یا 4 سال می گذرد . امروز هم شاید اگر مومنی ، نگارنده را در جایی ببیند اصلا به جا نیاورد . اما مساله اینجاست که علیرغم اختلاف نظرهای سیاسی ، عبداله مومنی را به خاطر شرافت و مردانگیش می ستایم . اگر ذهنیت کلیشه ای و حکومتی تحمیل شده در باب مفاهیمی نظیر شهادت و فداکاری را کنار بگذاریم و به این مفاهیم ، آزادانه بنگریم ، آنگاه مومنی را خواهیم ستود که برادر شهید است و سرپرستی خانواده برادر شهیدش را بر عهده گرفته و برای برادرزاده هایش پدری کرده است . و بعد از این ستایش ، وقت آن است که برای این کشور و مردمان نجیبش سوگواره برگزار کنیم . زیرا فداکاری های آنها به ثمن بخس فروخته شده و با فداکاران آنها چنان می کنند که می دانیم . خانواده شهید را تحت فشار می گذارند و به بند می کشند و تهدید و تحدید جامعه را در دستور کار قرار می دهند و شب و روز برای مردمان این کشور خط و نشان می کشند که آی ! خلق صغیر ! شما را چه به اظهار نظر و احساس تمیز و تشخیص ! سر به لاک خود فرو کنید و بگویید هر آنچه ما می گوییم درست است و هر آنچه ما می کنیم عین حق است و هر که با ما نیست بر ماست و هر که بر ماست ، دشمن است و دشمنان را باید اشداء علیهم بود و این هدفیست که کاربرد هر وسیله ای را توجیه می کند . روز شنبه 23 خرداد ، فردای روزی که مردم ، امیدهای زیادی را در آن می جستند ، میلیونها نفر منتقد بودند . حتما مومنی هم جزء آنها بود ، همانطور که احمد زید آبادی وووو . کودکان و نوجوانان بی شماری نیز بودند که فرزند خانواده های منتقد بودند ، ولی ترجیح می دادند به لذت بردن از تعطیلات تابستانی پیش روی خود بیندیشند . اقتضای کودکی و نوجوانی آنها ، همین بود . ولی ، آنان که برخلاف ادعاهای فراوان ، نه شیفتگان خدمت که تشنگان قدرت هستند ، انتقاد و منتقد را برنتافتند و داغ و درفش و حبس و تعزیر و سرکوب و کشتار را در پیش گرفتند . انتقادها به پایان رسیدند و منتقدان خاموش شدند . ولی به جای آن میلیونها منتقد ، امروز میلیونها مخالف در جامعه ما نفس می کشند . اگر در روزهای پایانی خرداد ، فرزندان مومنی ها و زیدآبادی ها به اقتضای سن و سالشان در پی لذت بردن از ایام تعطیلات بودند ، امروز آنها هم جزو میلیونها مخالف به ظاهر خاموش هستند . اینها همه از نتایج کوری و کری منبعث از تشنگی قدرت است . گره ای که می شد آن را با دست باز نمود ، آنقدر از اطراف کشیدند که امروز با دندان هم نمی توان باز کرد و تقلا برای گشودن آن با دندان ، بی دندانی خواهد آورد !
حضرات صاحب قدرت و مکنت ! نجابت این مردم بی شمار ، چشمان جهانی را خیره به خود کرده است . می دانم که وجدان خواب آلوده شما قصد بیدار شدن ندارد . اما باور کنید ، کمی شرافت بد نیست . صحنه های چندش انگیزی که در این چند ماه در کوچه و خیابان خلق کرده اید برای بدنامی ابدی شما کافیست . سعی کنید از این بدنام تر نشوید . دیری نخواهد پایید که فرزندان مومنی ها و زیدآبادی های این مملکت ، تقاص سختی از شما خواهند ستاند و آن گاه فریاد استغاثه شما راه به جایی نخواهد برد . یادتان باشد که مرحوم مهندس مهدی بازرگان در سال 1343 در بیدادگاه نظامی شاه ، که نتیجه اش سالها حبس و تبعید برای بازرگان و یارانش بود ، خطاب به شاه اخطار داد که آنها آخرین گروهی خواهند بود که از راه قانون با شاه مخالفت کرده اند و تاریخ بر صحت این ادعا مهر تایید زد . گویی که امروز ، تاریخ قصد بازآفرینی خودش را دارد .روغن ریخته را نمی توان نذر امامزاده کرد و بدنامی موجود را نمی توان به این سادگی از لوح دل این ملت پاک نمود ، لااقل این عفونت را بیش از این وسعت ندهید . همین امروز همه زندانیان را آزاد کنید . هان!ای دل عبرت بین ! از دیده عبر کن هان !/ ایوان مدائن را ، آیینه عبرت دان !

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

پناهندگی نشانه آزادی است


آقایان و خانمهای محترم ! در این لحظه که مشغول خواندن این سطور هستید تمامی امحا و احشا اینجانب در اثر خنده زیاد منهدم شده اند و نمی دانم اگر خنده من قطع نشود تا کی زنده می مانم . اجازه بدهید در ابتدا برای اینکه شادیهایمان را قسمت کنیم به عرض برسانم که مهدی جان کلهر ، مشاور آقا محمود ، در رابطه با پناهندگی دخترشان فرموده اند اینکه افراد می توانند به کشورهای دیگر ، پناهنده شوند نشانه آزادی در این کشور است . البته مسلما مهدی جان کلهر در این سالها بارها بامزگی خودش را به اثبات رسانده بود ولی انصافا این اظهار فضل جدید ایشان در طول تاریخ بشریت و یا حتی شاید از زمان پارینه سنگی تا به امروز بی نظیر بوده است . به قول یک دوست عزیزی باید گفت که عاشقتم مهدی جان کلهر ! اصولا اگر بخواهیم به این گفته حکیمانه به شکل منطقی نگاه کنیم و اصلا اگر بشود به آن به شکل منطقی نگاه کرد باید بگوییم افغانستان ، روآندا ، سودان ، کوبا و کره شمالی خیلی از ایران آزادتر هستند و مردمان آن کشورها خیلی بیشتر خوش می گذرانند چون احتمالا تعداد پناهندگانشان به دیگر کشورها اگر از ایران بیشتر نباشد کمتر هم نیست . اگر هم نخواهیم به آن به شکل منطقی نگاه کنیم و اصلا نشود (که اتفاقا هم نمی شود) به آن منطقی نگاه کرد باید بگوییم که منظور مهدی جان کلهر این است که چون ایشان و رفیق ، رفقا و رییس ، رؤسشان علیرغم احتمال عدم دخول بعد از خروج ، به مردم اجازه می دهند از کشور خارج شوند پس پناهندگی از نشانه های وجود آزادی است و در این حالت بدیهی است که کشورهای خاک بر سر اروپایی و آمریکا که مردمشان مرتبا از این در وارد می شوند و از آن یکی در خارج می شوند خیلی از ما آزادترند . از آنجا که زبانم لال منظور مهدی جان کلهر این نبوده است در نتیجه بهتر است قبول کنیم که ایشان دوست دارند علیرغم اینکه نمی شود ، به گفته حکیمانه شان به شکل منطقی نگاه شود و از آنجا که ما نباید در هیچ زمینه ای از هیچ جایی عقب بیفتیم بهتر است تلاش کنیم تا در زمینه آزادی براساس منطق مهدی جان کلهر از افغانستان ،روآندا ، سودان و کشورهای مشابه جلو بزنیم . مثلا دلیل عقب افتادگی ما از روآندا در زمینه آزادی این است که در روآندا اقوام توتسی هستند که اقدام به ترویج آزادی در آن کشور کرده در نتیجه مردم روآندا به کشورهای اطراف پناهنده می شوند . بالاخره مهدی جان کلهر و دوستانشان حتما قبول دارند که مردم همانقدر که به شیر احتیاج دارند به آزادی هم نیاز دارند در نتیجه چه عیب دارد وقتی که برای تامین شیر مردم از آمریکا گاو وارد می کنند برای تامین آزادی هم از روآندا اقوام توتسی را وارد کنیم . موضوع دیگر آن است که چون مسوولان مملکت ما خیلی مردمی نژادند و ما ملت شریف با آنها خیلی احساس نزدیکی می کنیم و در ضمن بخیل هم نیستیم پیشنهاد می کنم و بلکه التماس می کنم مهدی جان کلهر و رییس ، رؤسا و رفیق ، رفقاشان حتی الامکان از این موهبت آزادی حتما استفاده کنند . بالاخره ما و مهدی جان اینا نداریم که ! همه باید از آزادی بهره مند باشیم و ما به عنوان ملت شریف اصلا دوست نداریم که این دوستان به دلیل مشغله فراوان از آزادی که حق مسلمشان است استفاده نکنند . خدایا ! این همه خوشی و مهدی جان کلهر اینا را از ما نگیر ، اگر هم خواستی بگیری جوری بگیر که بتوانند از آزادیشان استفاده کنند . آمین !
توضیح : این متن را در همان دوره ای که قبلا توضیح دادم ، نوشته بودم .

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

بیله دیگ ! بیله چغندر !


وقتی خوب به اطرافمان نگاه می کنم و می بینم از دید جریانی که به هر صورت ، با قلدری و بدون در نظر گرفتن خواست مردم ، چارچنگولی بر مسند قدرت چسبیده و ول نمی کند ، موسوی منافق است ، خاتمی وابسته به صهیونیستهاست ، کروبی از آمریکا خط می گیرد ، موسوی خوئینی ها کمونیست است ، هاشمی رفسنجانی غارتگر بیت المال است ، حسین شریعتمداری روزنامه نگار متعهد است ، مردم بی شماری که با نجابت و آرامش ، حق و رای خود را طلب کرده و می کنند ، خس و خاشاک و آشوبگر و دغل باز و اراذل و اوباشند ، محمدرضا شجریان هنرمند وابسته به آمریکا و انگلیس خوانده می شود ، داریوش شایگان جرثومه پلید نامیده می شود ، وزیر سابق بهداشت همین آقایان ، بعد از چهار سال وزارت با صفت هلو مورد ستایش قرار می گیرد ، مهدی کلهر و اسفندیار رحیم مشایی و محمدعلی رامین و دکتر!!!علی کردان و مجتبی ثمره هاشمی جزو مقامات کشورند ، سرلشکر فیروزآبادی و سرلشکر جعفری و سردار نقدی و سردار عراقی ژنرالهای مملکتند ، سعید مرتضوی و محسنی اژه ای و رییسی نمادهای عدالت هستند و محمدی گیلانی نشان عدالت می گیرد ، وضعیت اقتصادی کشور خوب است و بحران جهانی بر ما تاثیر نمی گذارد و فقط موجب فروپاشی آمریکا و فرانسه می شود ، مهرداد بذرپاش خیلی آدم مهمی است ، روزنامه های کیهان و ایران و جوان و وطن امروز با اخلاق ترین نشریات و بهترین منتقدان دولت هستند ، فاطمه رجبی مظهر اخلاق و صداقت و شجاعت است و خیلی چیزهای دیگر ، پس اصلا تعجب ندارد که ابطحی و صفایی فراهانی و بهزاد نبوی وبقیه آنهایی که می دانیم یا شاید هم نمی دانیم ، زندانی باشند و اعتماد به نفس بعضی ها آنقدر بالا برود که دنبال مدیریت جهان باشند و در دیدار رسمی ، پرچم ایران را وارونه روی میز مذاکره بگذارند و نماینده ایران ، ککش هم نگزد و سعید حدادیان و منصور ارضی و هلالی و امثالهم ، مروجین شرع و مذهب باشند و مخته و تهی و یک مشت اسامی عجیب و غریب دیگر ، خوانندگان محبوب جوانان شوند و مرتضی آقا تهرانی و روح الله حسینیان اساتید اخلاق باشند و سازگارا و نوری زاده ، حتی اگر شب و روز بر ماهواره ها پارازیت بارد تبدیل به رهبر و تئوریسین بخشی از جامعه شوند و مراجع تقلید اصلا به حساب نیایند و یا خودی و غیرخودی شوند و سعید عسگر ، راست راست راه برود و از خودش بابت علیل کردن سعید حجاریان تشکر کند و شعار مرگ بر روسیه ، شعار انحرافی خوانده شود ، انگار نه انگار که یک روز دنبال نه شرقی ، نه غربی بوده اند و جانم فدای ایران گفتن ، جرم تلقی شود و سردار نقدی ، تئوریسین به قول خودش جنبش سبز علوی در برابر جنبش سبز اموی شود و یکی هم پیدا نشود به ایشان بگوید که اخوی ، اتفاقا رنگ نماد امویان عین رنگ نماد رفیق خودتان بود و رنگ سبز کابوس امویان بود و حالا شما چرا خودتان را ناراحت می کنید؟ و حرمت خاندان بهشتی و باکری و همت و مانند آنها را بشکنند و فرزند شهید باکری را بازداشت و ضرب وشتم کنند و به همسر و فرزندان شهید اهانت کنند و حضور جوانان در جبهه های جنگ تحت تاثیر فیلمهای وسترن خوانده شود و مردم ، همه برنامه های روزمره شان را براساس ساعت پخش سریال جومونگ تنظیم کنند ولی ندانند دلیران تنگستان که بودند و سربداران چه کردند و میرزا تقی خان امیرکبیر اصلا حرف حسابش چه بود و و و و و و و و . اصلا بگذریم ! من که گفتم تعجب ندارد . بیله دیگ ! بیله چغندر ! خدا عاقبت ما و این مملکت مظلوم را به خیر کناد !

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

دیواری که فروریخت اما غلط کرد!


کلی خودم را آماده کرده بودم که درباره سالگرد فروپاشی دیوار برلین ، چیزکی بنویسم و حتی می خواستم در شروع مطلبم از این جمله کورت توخولسکی استفاده کنم و بگویم که عجب اشتراکی بین آرزوی امروز من و آرزوی آن روز توخولسکی وجود دارد که سالها پیش گفته بود : " تو زندگیم فقط یه آرزوی کوچولو دارم و اون اینه که یه بار چشامو واکنم ببینم زندونیای سیاسی آلمان و قاضیای اونا جاشون با هم عوض شده ." داشتم فکر می کردم اینکه تبعات سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیک فروپاشی آن چه بوده است نه به من ربطی دارد ، نه احتمالاخوانندگان این وبلاگ حوصله دارند به آن فکر کنند . آنچه که این فروپاشی را به نظر من باشکوه می کند ، شوق آزادی است . هیجانی است که جوانان برلین شرقی برای گذر از آن دیوار ، که به نوعی تبدیل به مظهر استبداد و دیکتاتوری و خفقان در بلوک شرق آن زمان شده بود ، داشتند . بعد از بیست سال هنوز تصاویر این افراد ، زمانی که برای هم قلاب می گیرند تا از فراز دیوار رد شوند و با تیشه و هر چیز دیگری که در دست دارند این نماد و بت استبداد را فرو ریزند ، دل آدم را می لرزاند . به هر حال من داشتم به این جور چیزها فکر می کردم و ذهنم را سازمان می دادم که دیدم یکی از روزنامه ها از قول سردار احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی خبر از حضور این نیرو در اینترنت و به قول معروف ، نظارت این نیرو بر فضای مجازی داده است . طبیعی است که من از آنجا که خیلی آدم عاقلی هستم و بچه خوبی هم ایضا ! به این نتیجه رسیدم که غلط کرده باشم اگر درباره دیوار برلین که هیچ ، درباره هر چیز دیگری ، جز همان چیزهایی که سردار عزیز و نازنین دوست دارد بنویسم . من که نمی خواهم برادران عزیزم به زحمت بیفتند . چه کاری است ؟!!! عزیزان مجبور شوند وسط وبلاگ نویسی از داخل مونیتور ، اسپری فلفل به سمت ما بزنند یا خدای ناکرده با باتوم از داخل مونیتور بیایند بیرون که فلان فلان شده ، غلط کردی که مثلا فکر کردی شما بیشمارید ! یا یک چیزهایی در همین مایه ها ! اصلا من همین جا به سردار قول می دهم در فضای مجازی از رنگ سبز استفاده نکنم و فقط با مشکی و قرمز که رنگهای مورد علاقه ایشان و دوستانشان است بنویسم . بعدش هم ، ما در تمام این مدت که فقط لشکر سایبری برادران سپاه تا فیها خالدونمان را در فضای مجازی کنترل می کرد ، مانده بودیم چگونه مراقب گفته ها و نگفته هامان باشیم ، حالا که برادران نیروی انتظامی هم دارند می آیند داخل ، طبیعی است که بگوییم گل بود و به یک رنگ دیگر هم آراسته شد . (گفتم که محال است از سبز استفاده کنم!!! حتی اگر مال نیروی انتظامیش هم قشنگ باشد .) البته من احتمال می دهم برادران انتظامی یک بخش کارشان ، برخورد با موارد منکراتی باشد . مثلا ناگهان روی مانیتور این تذکر ظاهر می شود که : "خواهرم ! حجابت ! برادرم ! نگاهت ! " یا مثلا در اتاقهای گفتگو ، نیروی انتظامی با نام کاربری "گشت ارشاد" حاضر می شود و درباره ارتباط و نسبت دخترها و پسرهایی که با هم گفتگو می کنند می پرسد . شاید هم وقتی که نصف شب با زیرپوش و شلوار آستین کوتاه جلوی رایانه خود نشسته اید و با خیال راحت در فضای مجازی ولگردی می کنید ، زنگ خانه به صدا در بیاید و برادران پس از تفتیش منزل ، البته با حکم قضایی!!! ، شما را به اتهام عدم رعایت شئونات با خود ببرند . به هر حال ، ما از هر نوع ورود نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی به هر جایی ، به دو دلیل استقبال می کنیم : دلیل نخست اینکه مگر مرض داریم که استقبال نکنیم ؟ دلیل دوم اینکه مگر غیر از این ، چاره ای هم داریم ؟ الان هم برای اینکه تجدید بیعت کنیم به استحضار سردار فرماندهی محترم می رسانیم که اولا ما اصلا بیشمار نیستیم . ثانیا سردار رادان خیلی آدم گلی هستند . ثالثا ما هر چه در نقشه می گردیم ، جایی به اسم کهریزک پیدا نمی کنیم و به همین خاطر از اعدام کروبی و موسوی و حتی خاتمی ، حمایت می کنیم . رابعا روسیه ، کشور دوست و برادر ماست و ملت ایران در طول تاریخ ، به جز خوبی از این کشور ندیده است و خاک ایران را هم انگلیس و آمریکا و اسراییل در جریان قرارداد ترکمنچای و گلستان ، کوفت کردند و بالا کشیدند . خامسا ما فرو ریختن دیوار برلین را محکوم می کنیم و معتقدیم دیوار برلین غلط کرد که فروریخت . سادسا آزادی که شاخ و دم ندارد . سابعا دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را ( به من چه که خوانندگان محترم به جای مصراع دوم چه می گویند) . ثامنا از طرحهای اقتصادی آن آقا برای جهان اسلام و جهان نامسلمان که طبیعتا در نتیجه تجارب موفق ایشان در ایجاد رونق اقتصاد داخلی در این سالها بوده است ، حمایت می کنیم . تاسعا این خیلی باحال است که صادق محصولی ، وزیر رفاه باشد . عاشرا در شهر خبری نیست .

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

روش شناسی استدلالات


فرض کنید یک انسان هم منجم باشد ، هم فیلسوف باشد ، هم فیزیکدان باشد ، هم ریاضیدان باشد ، هم سیاستمدار باشد ، هم رییس مرکز تحقیقات فیزیک نظری باشد ، هم معاون قوه قضاییه باشد ، هم دو تا برادرش رییس دو قوه از سه قوه باشند و هم جواد لاریجانی باشد . نتیجه گیری منطقی این است که چنین آدمی با این همه قابلیت بعضی مواقع حرفهایی می زند و استدلالهایی می کند که منجر به برخاستن دود از سر هر آدمی می شود که همه آنهایی که جواد لاریجانی هست را نباشد . البته اصولا استدلال کردن و نتیجه گیری ، تخصصی است که خیلی وقتها هر آدم عاقلی آن را ندارد و به همین خاطر لازم است اول انواع استدلال را بشناسیم و بعد در مورد استدلالهای صورت گرفته از سوی جواد لاریجانی و بقیه جوادهای کشور اظهار نظر و تعجب نماییم .
1- استدلال شکمی : این نوع استدلال ، شباهت عجیبی به بخارات معده دارد . به این معنا که باید به طور منظم وجود داشته باشد و اگر فرد مبتلا به این نوع استدلال در طولانی مدت استدلال نکند نشانه بیماری اوست . برای انجام چنین استدلالاتی فرد بهتر است یک وری لم بدهد و در حالیکه دستش را به شکمش می مالد اقدام به استدلال کند . فلذا بدیهی است که برخورداری از یک شکم نسبتا بزرگ جزو شرایط لازم و کافی قوت این نوع استدلال است . به عنوان نمونه اگر فردی از همه شرایط مذکور برخوردار باشد می تواند استدلال کند که این همه آدمی که در طی 8 سال جنگ بین ایران و عراق به جبهه رفتند و هزار و یک دردسر را تحمل کردند و خیلی هایشان هم مردند از فیلمهای وسترن الگو گرفته و تحت تاثیر این نوع فیلمها بودند . طبیعی است که در نتیجه این استدلال به زودی در همه شهرها مجبور شویم برای برادر "جان وین" و سایر برادران مشابه مجالس بزرگداشت برگزار کنیم که با فیلمهایشان باعث شدند ما کشور را دو دستی به اعراب ندهیم . همچنین با همین روش می توان چنین استدلال کرد که اگر مردمی از یک کشور به کشور دیگر پناهنده شدند این پناهندگی ، نشانه وجود آزادی در کشور نخست است . قائلان به این روش استدلال را شکمیون می نامند .
2- استدلال کشککی : تفاوت عمده این نوع استدلال با نوع قبلی در این است که به جای مالیدن باید اقدام به سابیدن کرد . این نوع استدلال گاهی اوقات آنقدر شوری به بار می آورد که قابل هضم و تحمل نیست . برای انجام این نوع استدلال باید فرض کنید در حال سابیدن حجم انبوهی کشک در یک تغار بزرگ هستید . در نتیجه باید کاملا خونسرد باشید و وانمود کنید که هیچ چیزی هیچ اهمیتی برایتان ندارد . البته تا حد امکان در دلتان فحش بدهید و نفرین کنید . برای نمونه با رعایت شرایط فوق می توانید استدلال کنید که ایران در المپیک پکن نتایج بسیار درخشانی گرفت و موفقیت در المپیک که فقط به کسب مدال نیست و اگر کسی از این طرف دنیا تا آن طرف دنیا به نیت مسابقه رفت و بعد مسابقه نداد خودش نتیجه درخشانی است . طرفداران این روش کشککیون نام دارند .
3- استدلال سیخکی : این نوع استدلال به طرز عجیبی مانند سیخ است و ممکن است وارد چشم طرف مقابل بشود . برای انجام چنین استدلالی مناسب است یک چیز دراز مانند سیخ ، باتوم ، شیشه نوشابه ، چماق یا چیزی مشابه آن را در دست گرفت ویا به دست طرف مقابل داد و بعد استدلال کرد . در این نوع استدلال ، نیت خیلی مهم است و فرد استدلال کننده باید نیت پاکی داشته باشد تا هر کاری که در راه انجام استدلال انجام داد مشمول پاداش باشد . استدلال سیخکی در همه مکانهای عمومی و خصوصی قابل انجام است . در نتیجه فرقی نمی کند که شما در خیابان استدلال کنید یا در بیابان یا در ییلاق و مکانهای خوش آب و هوا . اگر کسی از همه این شرایط برخوردار بود می تواند دست به استدلال سیخکی بزند . مثلا خرسی که دارای شرایط مذکور بود می تواند استدلال کند که خرگوش است . اهل این فرقه ، سیخکیون نامیده می شوند .
4- استدلال پشمکی : این نوع استدلال مثل پشمک است ، یعنی هم پف می کند ، هم خوشمزه است . این نوع استدلال بیشتر درباره مواد غذایی و مایحتاج مردم کاربرد دارد . در استدلال پشمکی اصلا نباید برای شعور طرف مقابل احترام قائل شد و باید بای نحو کان استدلال را وارد حلق مخاطب کرد . اگر کسی از این قابلیت برخوردار بود می تواند به راحتی استدلال کند که اصلا تورم و فشار اقتصادی نداریم یا مثلا اگر گوجه فرنگی گران است مردم بروند از محله فرد استدلال کننده خرید کنند تا گوجه فرنگی ارزان گیر بیاورند . طرفداران این روش به پشمکیون معروفند .
5- استدلال آبکی : در استدلال آبکی ، کیفیت اهمیتی ندارد و کمیت خیلی مهم است . برای انجام این نوع استدلال آشنایی با بسته نرم افزاری office به ویژه نرم افزار excel جهت رسم نمودار از اهمیت خاصی برخوردار است . در این نوع استدلال باید تا حد امکان تظاهر به خونسردی کرد . برای تمرین این نوع استدلال هر روز ساعت 12 ظهر روبروی آینه بایستد و 1000 بار بگویید الان شب است ، مدارکش هم موجود است . یا اینکه به بقالی محل مراجعه کرده یک سطل ماست بخرید و به آن نگاه کنید و 500 بار بگویید ماست سیاه است ، مدارکش هم موجود است . برای قوت بیشتر این نوع استدلال می توانید علاوه بر نمودار از عکس هم استفاده کنید . بدیهی است که عکس زن و بچه مردم خیلی به انجام این نوع استدلال کمک خواهد کرد . اگر کسی در این زمینه تمرینهایش را خوب انجام دهد می تواند بگوید که تورم نداریم ، بیکاری کاهش یافته است و اگر کسی از میدان میوه و تربار حدود 2 کیلو انگور و 1 کیلو شلیل بخرد سرجمع باید 530 تومان بپردازد نه 5300 تومان . این گروه آبکیون نام دارند . البته برخی اندیشمندان به این گروه ، اهل هاله هم می گویند .
6- استدلال آب دوغ خیاری : شباهت عجیبی به استدلال آبکی دارد اما پیچیده تر است و بار معنایی سنگین تری دارد . در این نوع استدلال علاوه بر آنکه باید شرایط مذکور در استدلال آبکی را داشته باشید ، باید اهل دل هم باشید . باید با غیب رابطه داشته باشید و در عین حال طوری برخورد کنید و حرف بزنید که اگر حرف نزنید بقیه فکر کنند لال هستید . اگر می خواهید آب دوغ خیاری تر استدلال کنید بهتر است با مرتاضان هندی و سامورایی های ژاپنی و اقوام لب بشقابی آفریقا رابطه حسنه برقرار کنید تا هم میراث فرهنگی حفظ شود و هم گردشگری . کسی که واجد چنین شرایطی باشد ، می تواند به آن شکل استدلال کند و مثلا بگوید وقتی اوباما مثل بعضی ها حرف می زد ، بقیه تشویقش می کردند . این جماعت ، آب دوغ خیاریون نام دارند که برای راحتی خیاریون هم خوانده می شوند .
7- استدلال تخم مرغی : نوعی از استدلال است که تخمش از مرغش مهم تر است . یعنی مهم نیست که منظور تخم مرغ است یا کبوتر یا شتر مرغ . کسی می تواند چنین استدلالی کند که خیلی آدم باحالی باشد و در عین حال اهل مذاکره هم باشد . اگر کسی قادر باشد با شیطان در قعر جهنم مذاکره کند ، حتما قادر به انجام استدلال تخم مرغی هم خواهد بود . البته در مواردی دیده شده کسانی که به صورت مخفیانه هم مذاکره کرده اند ، حالا فرقی نمی کند با یک دیپلمات انگلیسی یا یک راننده روسی ، توانسته اند چنین استدلالی را مطرح نمایند . اگر کسی این قابلیتها را داشت می تواند برای اینکه ثابت کند انتخابات ریاست جمهوری کاملا سالم بوده است ، استدلال کند که فقرا به آن آقا رای داده اند و ثروتمندان به موسوی و کروبی و در نتیجه آن آقا به درستی برنده انتخابات بوده است . نتیجه چنین استدلال تخم مرغی این است که از برکت سی سالگی انقلاب اکثریت جامعه را فقرا تشکیل می دهند و بدیهی است که در شصت سالگی انقلاب با همین استدلال ، همه جامعه فقیر خواهد بود . به این گروه تخم مرغیون گفته می شود که البته بسته به نوع جانور تخمگذار ، قسمت دوم نام این گروه قابل تغییر است . البته برخی هم به تسامح اصلا قسمت دوم را نمی گویند .
8- استدلال منطقی : این روش استدلال ، چند سالی است که منسوخ شده است و اندک افراد باقیمانده طرفدار این روش هم یا طی این چند ماه به فکر فرو رفته اند که این روش را کنار بگذارند یا در آینده نه چندان دور به فکر فرو می برندشان و این روش را کنار خواهند گذاشت . صاحبنظران معتقدند استدلال سیخکی جایگزین مناسبی برای استدلال منطقی است . آن وقتهایی که این روش وجود داشت مثلا می شد استدلال کرد که اگر اکثریت جامعه به یک موضوعی معترض بودند باید به اعتراض آنها رسیدگی کرد و حرفهایشان را شنید . این گروه را منطقیون می گفتند . سیخکیون ، اما می گویند منطقیون را باید کشت ، چه با لگد چه با مشت ، یا با چیزهای سیخکی!
مسابقه : به این سوال پاسخ مناسب بدهید و جایزه بگیرید!
این جمله جواد که میرحسین موسوی فرقی با مسعود رجوی ندارد برمبنای کدام روش استدلال است؟
توضیح : این مطلب را در دوران چله نشینی نوشته بودم !

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

نئولمپنیسم


لمپنیسم ، یک مکتب یا مرام یا پدیده یا یک چیزی در همین مایه ها ، آن هم از نوع کاملا اجتماعی می باشد . وقتی تاریخ گذشته را می خوانیم یا به آن فکر می کنیم ، واژه لمپنیسم ما را به یاد کلاه مخملی ها و دستمال یزدی و کت و شلوار های یک رنگ و بد مستی های شبانه در کوچه و خیابان و قمه و چیزهایی مانند آن می اندازد . نسخه سینمایی آن می شود داش آکل و قیصر و شعبون استخونی هزاردستان و ....اما وقتی تاریخ خیلی نگذشته را به یاد می آوریم ، لمپنیسم را در شلوارهای 6 جیب و پشت مو و زنجیر و تسبیح کوچک و کفتر بازی و اینجور چیزها می دیدیم . اما در چند سال و به ویژه چند ماه اخیر ، لمپنیسم ، شکل و صورت جدید و قرن بیست و یکمی خود را به ما نشان داده است . در این شکل جدید ، آدمهای لمپن لزوما شکل و ظاهر شبیه به یکدیگر ندارند . بعضی هایشان ریش دارند آن هم از نوع توپی ، اما بعضی هایشان خط ریش دارند از نوع بوتی (چکمه ای!!!) . لمپنهای جدید لزوما مرد نیستند . اتفاقا بینشان زن هم پیدا می شود . یک وقت فکر نکنید زنهای وابسته به این جریان ، مثل فیلمهای لمپنی قدیمی ، چادرشان را دور کمرشان می بندد و با جارو به جان شوهر و بچه هاشان می افتند . اتفاقا اکثر زنهای لمپن جدید ، خیلی هم ترگل ورگل و آرایش کرده هستند ، البته به چشم خواهری ! ممکن است چادری هم روی سر بیندازند اما آن هم بستگی به اقتضای زمان و مکان دارد . با این حال به جای جارو ، باتوم یا شوکر دست می گیرند . ما چون خیلی به فمینسیم و این سوسول بازی ها اعتقاد نداریم پس ، بیش از این درباره خواهران لمپن چیزی نمی گویم و بحث مردانه مان را ادامه می دهیم . مردان لمپن جدید ( یا همان نئو لمپنها ) بر خلاف لمپنهای قدیمی ، شبها در کوچه و خیابان بدمستی نمی کنند اما اگر لازم بود روزها در خیابانها و میادین عربده کشی می کنند . تنها شباهت بعضی از نئو لمپنها با لمپنهای قدیمی این است که ممکن است قمه داشته باشند و شلوار 6 جیب بپوشند . البته تاکید می کنم فقط بعضی از نئولمپنها ! بعضی از نئولمپنها شلوارهای لی و جین مارکدار می پوشند ، موهایشان را مثل جوجه تیغی با تافت و ژل رو به بالا نگه می دارند ، ریششان را با تیغ می تراشند اما مثلا زیر لبشان یک نقطه ریش باقی می گذارند و زیر ابروهایشان را برمی دارند که اگر کسی آنها را دید ، فکر نکند لمپن هستند . نئو لمپنهایی که قمه ندارند از چماق و زنجیر و باتوم و شوکر استفاده می کنند . نئولمپنها برای اینکه مطابق مقتضیات زمانه پیش بروند مثل لمپنهای قدیمی نیستند که حرمت سن و سال افراد را نگه دارند یا زن و بچه برایشان محترم باشد . اگر هیجانات نئولمپنیستی آنها فوران کند همه را با یک چوب (منظورم همان چماق و زنجیر و باتوم وشوکر است.) می زنند . پیر بود ؟ به درک ! زن بود ؟ جهنم ! بچه بود ؟ بیخود ! نئولمپنها ، اگر چشمشان به یک زن افتاد یا وسط دعوا با یک زن و دختر (پیر و جوانش مهم نیست) روبرو شدند ، بر خلاف لمپنهای قدیمی که سرشان را پایین می اندختند و مثلا می گفتند : "آبجی ! ببخشید ! شما بفرمایید . ما با زن جماعت حرف نمی زنیم !" یا اینکه : "برو ضعیفه ! بگو مردت بیاد ! من دست رو زن جماعت بلند نمی کنم !" اتفاقا صدایشان را بالاتر هم می برند و اگر توانستند ، چند نفری ، با چماق و باتوم وشوکر ، از خجالتش در می آیند . شاید هم صلاح دانستند که طرف را ببرند جای دیگری و جور !!! دیگری از خجالتش دربیایند . سن و سال و زن بودن طرف هم اصلا مهم نیست . نئولمپنها بر عکس لمپنهای قدیمی که اگر جایی ، زن بود ، مراقب حرف زدنشان بودند ، براساس منافعشان ممکن است با دیدن جماعت اناث بد دهنتر بشوند و فحش ناموسی هم بدهند . بالاخره وقتی لمپنیسم ، مدرن شود همین تبعات را هم دارد . نئولمپنها با واژه مرام آشنایی ندارند و ظاهرا اصلا نمی دانند که در زندگی بشری ، واقعیتی به اسم شرف و شرافت هم وجود دارد . نئولمپنها به طور غریزی از روسیه خوششان می آید . چه می شود کرد ؟! عصر جهانی شدن و ارتباط با جهان است ! نئولمپنها خودشان فکر می کنند خیلی آدمهای باحال و بانمکی هستند و بعضی مواقع به اصطلاح خودشان ، مزاح می کنند یا لطیفه تعریف می کنند و بعد هم عین جاروبرقی های قدیمی پاناسونیک صدای خنده در می آورند . نئولمپنها ، لزوما درشت اندام نیستند اما عموما گنده هستند . بعضی وقتها نئولمپنهای رییس ، خیلی کوتوله تر و ریزتر از نوچه هایشان هستند . نئولمپنها ، اطمینان دارند که هر طور فکر کنند ، هر چه بگویند و هر کاری بکنند ، عین حق و حقیقت است و هر چیزی غیر از آن باشد باید کاملا از بین برود . البته نمی دانم که آیا نئولمپنها اصلا توانایی فکر کردن دارند یا نه ؟
الغرض ! نئولمپنیسم خیلی چیز مهمی است و اگر برای ملت آب ندارد اما برای نئولمپنها ، نان دارد ؛ مخصوصا این روزها ! به هر حال مهم این است که یک لقمه نان باشد که شکم آدم سیر شود ، اینکه از چه راهی به دست بیاید خیلی مهم نیست .
توضیح عکس : دو تصویر بالا ، نمایشگر نئولمپنها و تصاویر پایینی ، نمونه هایی از لمپنهای قدیمی است .

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

امروز 13 آبان 88 است


امروز 13 آبان 88 است . 45 سال پیش در چنین روزی آیت الله خمینی از ایران تبعید شد . 31 سال پیش در همین روز ، نیروهای گارد حکومت ، معترضان به نحوه حکمرانی شاه و دربار و نخست وزیرش را با باتوم و چماق و گلوله سرکوب کردند . 30 سال پیش در همین روز عده ای دانشجوی رادیکال مذهبی برای آنکه نفوذ و قدرت خود را در دانشگاهها گسترش دهند ، در یک حرکت زشت و غیر اخلاقی در عرف دیپلماتیک ، سفارت آمریکا را تصرف کردند و البته امروز همگی در حال پس دادن تقاص آن حرکت هستند . امروز ، 13 آبان 88 است . تازه برای رفتن به محل کار از خانه بیرون آمده ای که خبر دستگیری علی پرویز و سهیل محمدی از دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر را می شنوی . گویا شب قبل ، عده ای با حکم قاضی حداد به منازل آنها رفته اند و پس از تفتیش منازل ، آنها را به مکان نامعلومی منتقل کرده اند . علی پرویز مبتلا به بیماری آسم و نیازمند مراقبت ویژه است . خبرهای بعدی ، حاکی از دستگیریهای گسترده شب قبل است . 30 سال بعد از تسخیر سفارت آمریکا ، نیروهای گارد حکومت در خیابانهای اصلی شهر تهران به سمت مردم حمله ور شده اند . باتوم ، شوکر و تفنگ ، مهمترین تجهیزات همراه این گروه است . تلفنهای همراه و اینترنت ، مختل شده اند . مردمی که نه اهل خشونت هستند و نه حاضر به بدگویی و بدزبانی ، از سوی این افراد مورد ضرب و شتم قرار می گیرند . در خیابان مطهری ( تخت طاووس سابق ) یک نیروی ملبس به لباس پلیس ، مادر و دختری را با باتوم و لگد می نوازد تا به قول خودش با اغتشاش برخورد کرده باشد . آنچه می بینی تو را یاد صحنه هایی می اندازد که گاهی اوقات صدا و سیمای عمو عزت به عنوان سند جنایت اسراییلی ها نشان می دهد . در میدان هفت تیر ، جوانک موبوری که با در دست گرفتن یک باتوم پلاستیکی در پی به جا آوردن تکلیف شرعی خودش است پیرمردی را آماج فحش قرار می دهد و بعد او را با باتوم می زند . وقتی که به او اعتراض می کنی که این پیرمرد ، همسن پدر توست با فحشی به تو و پیرمرد جوابت را می دهد و وقتی که می بیند هیبتش و باتومش و فحاشیش در تو اثر نکرد ، باتوم را بلند می کند و ضربه ای به کتف تو می زند . دوستش که ظاهرا از این حماسه رفیق موبورش به وجد آمده باتومش را بلند می کند تا او هم خدمتی به اسلامش و به مقدساتش کرده باشد ، اما می بیند که باتومش را محکم گرفته ای و ممکن است همانهایی که از دید او و رییسش خس و خاشاکند ، دودمانش را بر باد دهند ، پس سریع عقب نشینی می کند . در گوشه ای دیگر فردی با لباس شخصی و ظاهری متشرع رو به یک خانم مسن حرفهایی بر زبان می راند که احتمالا در حد شان و شخصیت خانوادگی خودش و زنان خانواده اش است . پسر نوجوانی که به نظر می رسد پشت لبش تازگیها سبز شده و چفیه ای به گردن دارد و لباس پلنگی به تن کرده رو به جمعیت زیادی که همگی از لحاظ سن و سال از او بزرگتر هستند فریاد می زند که امیدوار است این جمعیت با اسرائیل محشور شوند . در ذهنت این سوال به وجود می آید که مگر می شود انسانها با کشور محشور شوند ؟! جوانک دیگری که ریش بلندی دارد و پیراهن یقه گرد به تن کرده و دکمه یقه اش را بسته و کلاه پشمی به سر دارد ، وقتی می بیند که تو ، رفتار و گفتار رفقایش را مغایر با مدعیات دینی و شرعیشان می نامی به تو نزدیک می شود و با لحنی چندش انگیز ، زیر گوش تو آرام می گوید : بچه پررو ! می دم قپونی آویزونت کنن !!! خیلی جالب است . اینها طرفداران دولت مهرورزیند ! پس در قاموس مهرورزی می توان قپانی و فحاشی و چماق و باتوم و تفنگ را گنجاند . مرد جوان دیگری که ظاهرا از شعار مرگ بر روسیه یک پبرمرد خیلی عصبانی است و به نظر می رسد دچار نوعی شقشقیه شده ، برای پیرمرد و مردمی که از این شعار حمایت می کنند ، خط و نشان می کشد و می گوید اگر از میدان هفت تیر به پایین بیایند از خجالتشان در می آید . در خیابانها موتورها با سرعت مانور می دهند و هر جا تجمعی بود به آن حمله ور می شوند . هنوز 13 آبان 88 است . در خیابان تخت طاووس نیروهای پلیس دو فرد خارجی را پس از ضرب و شتم بازداشت می کنند . به نظر می رسد که هر دو خبرنگار هستند . یکی از دوستان می گوید در اطراف میدان هفت تیر کیف و وسایل مردم را می گردند و اگر کسی نماد سبز داشت با او برخورد می کنند . دیروز رییس پلیس امنیت تهران گفته بود با کسانی که نماد سبز داشته باشند برخورد نمی شود . البته باور نکردیم . چون در مشهد با فواره سبز برخورد کرده بودند !!! آدم که جای خودش دارد . به هر حال این برادران امروز خیلی در حال زحمت کشی هستند . ان شاالله که خدا از همه شان قبول کند و اجرشان را بدهد . آدم به این برادران و بعضا خواهران غبطه می خورد . تصورش را بکنید که شب به خانه بروید و با افتخار به خانواده خود بگویید بیایید که با پول باتوم زدن و فحاشی به زن و مرد و پیر و جوان برایتان نان آورده ام ! به هر حال این هم برای خودش شغلی است . الکی نیست که نمودارهای بعضی ها نشان دهنده کاهش نرخ بیکاری در جامعه است .
راستی ، وزارت کشور گفته بود این آقا چقدر رای آورده است ؟

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

چرا ننوشتم؟


حدود چهل روز از آخرین باری که در این وبلاگ ، مطلبی را منتشر کردم می گذرد . شاید برای دوستانی که مرا می شناسند این چله نشینی و تعطیل کردن وبلاگ نویسی برای این مدت نسبتا طولانی ، سوال برانگیز بوده باشد . راستش را بخواهید این تعطیلی در حکم تمرینی برای من بود . می خواستم ببینم آیا می توانم با تعطیل کردن بیان اندیشه ، اندیشیدن را هم تعطیل کنم ؟! دوست داشتم ببینم با فراموش کردن همین امکان کوچک ابراز نظر و عقیده برای دوستانم ، می توانم در ورطه بی تفاوتی غرق بشوم . ببینم آیا می توانم کور شوم ، لال شوم ، کر شوم ، تا که اگر شد ، کمی خر شوم ؟! اما این پرسش فلسفی با جابجا شدن تالی و مقدم آن ، در حالتی معکوس و منفی به نتیجه رسید !!! یعنی آنکه هر چه تلاش کردم ، انصافا نه خر شدم و نه توانستم وانمود کنم که به مقام والای خریت دست یافته ام یا نزدیک شده ام . نتیجه آنکه پس از مدتی ، کوری و لالی و کری هم برایم سخت شد . پس شروع به نوشتن کردم ولی باز هم آنها را در وبلاگ قرار ندادم . امروز ، با پشت سر گذاشتن این دوره تمرینی ، دوباره به روز کردن این وبلاگ را از سر می گیرم . نمی دانم تا کی و تا کجا می توان نوشت و گفت ؟ ولی می دانم که قائلان به آزادی در اندیشه ، منطق در گفت و گو و قانون در عمل ، که امروز پرچمداران مسالمت آمیز ترین حرکت اعتراضی تاریخ این کشورند تا رساندن این موج سبز به ساحل آرامش ، از پای نخواهند نشست . در پایان این مقدمه کوتاه و اعلام موجودیت دوباره ، این قسمت از شعر زیبای فریدون مشیری که اجرای زیبا و جاودانه محمدرضا شجریان و مجید درخشانی ، آن را تاریخی کرد ، با امید راه گشودن فروغ آدمیت در قلب اصحاب تفنگ و چماق ، به همه دوستان گرامی و مخاطبان این وبلاگ تقدیم می کنم : بیا بنشین ، بگو شنو سخن ، شاید ، فروغ آدمیت ، راه بر قلب تو بگشاید ، اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار ، تفنگت را زمین بگذار ، تفنگت را زمین بگذار .

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

خصوصی سازی


ضمن ابراز شعف از بزرگترین خصوصی سازی تاریخ بشریت و با عنایت به اینکه آنجایی که مخابرات را خریده ، خیلی مهم ، قوی و در عین حال سبز است و همین ویژگیهایش باعث می شود آدم باورش شود که خصوصی سازی به معنای واقعی در حال انجام است ، به آنجای محترم پیشنهاد می کنیم به منظور تسریع در امر خصوصی سازی و بیشتر خوشحال شدن همگان ، نسبت به خرید و خصوصی سازی کسب و کارهای زیر اقدام عاجل مبذول دارند تا به حول و قوه الهی ، کل مملکت زودتر خصوصی تر شود و اصل 44 قانون اساسی این همه بین زمین و هوا معطل و معلق نماند:
1- شرکت های خودور سازی سایپا(مهرداد جان سابق) و ایران خودرو.
2- بانکهای خصوصی سازی نشده پارسیان ، پاسارگاد ، سرمایه ، اقتصاد نوین و کار آفرین.
3- شرکتهای هواپیمایی هما ، آسمان ، ماهان ، ایران ایرتور و هر چیزی که می پرد.
4- شرکتهای حمل و نقل ریلی اعم از دولتی و خصوصی سازی نشده.
5- شرکتهای ملی نفت ، گاز و پتروشیمی.
6- استخرهای خصوصی صدف ، زرافشان ، ادیب و بقیه استخرها ، سوناها و جکوزی های کشور.
7- فروشگاههای سوهان فروشی حاج حسین سوهانی و پسران و بقیه سوهان فروشیهای قم
8- نان برنجی پزی شکرریز کرمانشاه و سایر نان برنجی فروشی ها و نان خرمایی فروشی های کرمانشاه و حومه
9- شیرینی فروشی حاج خلیفه یزد و همه فروشگاههای مشابه
10- مجموعه خواربار فروشی های دریانی
11- دامهای عشایر فارس ، خوزستان و کهکیلویه و بویراحمد
12- همه روزنامه های کشور به جز کیهان ، ایران ، جوان و وطن امروز
13- تمامی خیابانها و پیاده روهای کشور
14- فرهنگستان هنر
15- دفاتر نمایندگی سازمان ملل در ایران
16- سفارتخانه های همه کشورها به جز چین ، روسیه و ونزوئلا
17- کافی شاپها و رستورانهای غیرخصوصی به استثنا بوف
18- صدا و سیمای کاملا دولتی
19- دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و غیرعالی ، آزاد و غیرآزاد
20- باغهای پسته رفسنجان
21- کلیه موارد باقی مانده که در این فهرست ذکر نشده اند.

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

پیشنهادهایی به برادر باراک اوباما


با عنایت به اینکه برادر ارزشی و مکتبی و فرهنگی ، اسفندیار رحیم مشایی فرموده اند که اوباما هر وقت مثل احمدی نژاد حرف زد توسط حاضران در سازمان ملل تشویق شد و با توجه به اینکه اوباما هم مثل بعضی ها خیلی دوست دارد که وقتی حرف می زند جمعیت خشک شوند و کسی پلک نزند و مرتب هم برایش دست بزنند ، به برادر اوباما پیشنهاد می کنیم نکات زیر را در زندگی و همه سخنرانیهایش رعایت کند:
1- در زمان سخنرانی خیلی توجه نکند که چند نفر مشغول گوش دادن به حرفهایش هستند.
2- حتما به بقیه دنیا به جز چین و روسیه و ونزوئلا گیر بدهد.
3- قبل از سخنرانی حتما ستون طنز کیهان را بخواند و با استفاده از سبک بدیع طنز نویس مذکور ، در سخنرانیش حتما از عبارات ما می گوییم... ، آنها می گویند...کمک بگیرد.
4- چون پسر ندارد دخترش را به پسر کسی بدهد که عین اسفندیار جان ، دانشمند ، فاضل ، قابل اعتماد و اهل دوستی و رفاقت با همه مردم دنیا باشد.
5- حتما در سخنرانیهایش به این نکته توجه کند که آمریکا متعلق به سرخپوستان و آفریقا متعلق به سیاهپوستان است و در نتیجه فراموش نکند که خودش باید رییس جمهور آفریقا شود و مورالس رییس جمهور سرخپوست بولیوی باید رییس جمهور آمریکا شود.همانطور که اگر کسی مثلا اهل گرمسار بود باید حتما رییس جمهور همانجا شود.
6- حتما اشاره کند که از میان ده ها روزنامه موجود در کشورش هر روز هزاران روزنامه علیه ایشان مطلب می نویسند اما توقیف نمی شوند.
7- یادش نرود که بگوید از نشانه های آزادی در آمریکا این است که کارتر و کلینتون و بوش ها (پدر و پسر) زندانی نیستند.
8- فراوش نکند که هر کس که با او نیست علیه اوست و البته تعداد کمی هستند که اینطوری هستند و آنها هم مقداری خس و خاشاکند.
9- سعی کند از همه شکایت کند.در این راستا فهرستی از افرادی که باید از آنها شکایت شود تهیه کند و نام پاپ بندیکت شانزدهم را در صدر فهرست مذکور بگذارد.
10- اهل خجالت نباشد.شرم و حیا برای کسی که مجبور است رییس جمهور باشد چیز خوبی نیست.
11- حتما تاکید کند که در کشورش زندانی سیاسی ندارند و هیچ دانشجویی برای ادامه تحصیل دچار مشکل نیست.
12- حتما یک عکس خانوادگی یا پرسنلی از یک خانم عرب همراه خودش داشته باشد و هر وقت راجع به حقوق بشر در آمریکا مورد پرسش قرار گرفت آن عکس را به خبرنگاران نشان بدهد و درباره حقوق بشر آن خانم سوال کند.
13- علاوه بر عکس مذکور ، عکس خانمهای دیگری را هم با خودش داشته باشد و اگر احساس کرد در بحث منطقی احتمال دارد دچار ضعف شود با اشاره به یکی از عکسهای مذکور به مخاطبش بگوید:راجع به این خانم بگم؟
14- تاکید کند که خودش نخبه است.
15- حتما تاکید کند که در کشور خودش خیلی محبوب است و مسوولیت سنگینی دارد و همه دوستش دارند.

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

جنایت چیست؟


می گویند اگر کسی آمر یا عامل یا مباشر در قتل کسی باشد ، جنایت کرده است . می گویند اگر کسی به ناحق سبب حبس و بند و تعزیر بی گناهی را فراهم کند ، مرتکب جنایت شده است . می گویند تجاوز به عنف نوعی جنایت است . اما آیا جنایت فقط همین موارد را شامل می شود ؟ دیروز تشییع پیکر هنرمندی بود که بی شک نابغه موسیقی ایران بود . آهنگسازی برجسته و نوازنده ای زبردست ، در سن 54 سالگی در اثر ایست قلبی درگذشت . هنرمندی که در این سالها بیشتر خانه نشینی را برگزیده بود چون که قدرش ندانستند . نه تنها قدر او ، که قدر امثال او را ندانستند و نمی دانند . پرویز مشکاتیان در سن 54 سالگی دچار ایست قلبی شد ، زیرا جسم و روح و قلبش بیش از این تاب تحمل جنایت و جفا را نداشت . مرگ او ، ثمره جنایت کسانی بود که شناسایی آنها چندان هم دشوار نیست . همانها که زشتی صورت و سیرتشان سوژه خبری همه رسانه های بی طرف و قاعدتا غیر ملی است . عاملان پیدا و پنهان خانه نشینی و انزوا و شکستن و مرگ اصحاب فرهنگ و هنر این مرز و بوم ، برای مردم ناشناس نیستند . دیروز در مراسم تشییع مشکاتیان ، مردم به مدنی ترین وجه ممکن مانع از اشک تمساح ریزی نماینده شرکای جرم در وقوع این جنایت شدند تا ثابت شود اگر به ظاهر در این زمانه و در این سرا ، شاکی و قاضی و متهم و وکیل و دادستان و هیات منصفه!!! همگی یکی هستند ، وجدان عمومی جامعه ، خود می تواند گواه و تشخیص دهنده حقایق باشد ؛ و چه زیرکانه و هوشمندانه ، همایون شجریان برای سوگ مشکاتیان تصنیف قاصدک او را بر روی شعر معروف اخوان ثالث برگزیده بود .
قاصدک!...گرد بام و در ما بی ثمر می گردی!...برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس!...برو آنجا که تو را منتظرند!
مشکاتیان دق کرد و رفت ، همانطور که پیش از او ، بسیار ، بودند و نقش بستند . و چه بسیار کسان که از ترس غریب دق کردن در وطن خویش ، راه غربت برمی گزینند . و چه جنایت بزرگی است اهل دیاری را با کردار و گفتار خود آواره غربت کردن ! مگر نه اینکه یکی از نخستین ثمره های هر جنایتی ، صدمه و ثلمه روحی آسیب دیدگان از جنایت و اشک ریختن آنان است . پس شکی نیست آنان که شرایطی را ایجاد کرده اند که بسیاری از ساکنان این مرز و بوم ، دچار غم فراق و درد غربت شوند و در نتیجه آن روح و روانی پژمرده یابند و اشک ریزند ، جنایتکارند . آنان که برای اهل فکر و فرهنگ و جوانان نخبه این خاک ، راهی جز جلای وطن نگذاشته اند و منابع انسانی را که بزرگترین سرمایه این کشور است ناگزیر به خروج از این آب و خاک کرده اند ، حتما جنایت می کنند . جنایت ، شاخ و دم ندارد . و چه زود روزی برسد که محصول چنین جنایاتی این شود که شعر ملک الشعرای بهار را در رثای این مملکت ، باز بخوانیم که : دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ / کز بافته خویش نداری کفن من / امروز همی گویم با محنت بسیار / دردا و دریغا وطن من وطن من