۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

حد وقاحت


بعضی وقتها ، حرفهایی روی دل آدم سنگینی می کند که نمی داند چگونه بیان کند . اگر بخواهی تمام احساس را صاف و پوست کنده بیان کنی ، شاید ناخودآگاه از دایره ادب خارج شوی . اگر بخواهی لعاب سیاست ورزی به آن حرفها بزنی ، ممکن است از سوی دستگاه خیلی بی طرف و مستقل عدالت پروری ، به خاط ارتکاب جرایم رایانه ای مورد ملاطفت قرار گیری و به فکر فرو ببرندت ! به هر حال هر چه هست ، واقعیت این است که نه می توان گفت و نه شایسته است که نگفت . باری ! از این ذکر مصیبت اولیه که بگذریم ، به اصل مصیبت می رسیم .
ملتی را تصور کنید که به امید آزادی ، دستیابی به حقوق اولیه شهروندی ، رفاه ، برخورداری از کرامت انسانی و هزار و یک دلیل دیگر ، انقلاب کردند و آن کس که رهبر روحانی انقلاب بود در بدو ورود به کشور در مزار شهدای انقلاب ، صحبت از حق آزادی و تشکیل دولت به واسطه مقبولیت خود ، نزد اکثریت ملت کرد و مشروعیت شاه و رژیم او را به واسطه آنکه زاییده تصمیم گیری پدران نسل انقلابی آن زمان بود زیر سوال برد . همان ملت را تصور کنید ، وقتی که به خاطر حس میهن دوستی و یا گوش به فرمان رهبر زمان خود بودنشان ، زندگی و عمر و دار و ندارشان را به میدان جنگ و دفاع از وطن کشیدند و هشت سال زندگی در شرایط جنگی با همه سختیها و مصیبتها و داغ بر دل نشاندنهایش را تحمل کردند اما خم بر ابرو نیاوردند . همان ملت را به یاد آورید که سی سال به خاطر وعده هایی که یک از هزار آن عملی نشد و با آرزوی آرمانشهری که هیچگاه دروازه های آن را هم ندیدند ، با همه گرفتاریها و مشکلات به هر نحوی که توانستند کنار آمدند .
حال ، گروهی را به خاطر بیاورید که پا بر گرده همان ملت گذاشتند و از پلکان پست و مقام بالا رفتند و دم از مردمی بودن و مذهبی بودن و هزار و یک چیز دیگر بودن که به قول خودشان فضیلت است ، زدند و .....
اکنون ملت را مانند یک دستمال کاغذی ، به گوشه ای می اندازند . تا دیروز که برای اثبات ادعای مشروعیتشان نیاز به حضور مردم در نمایشنامه ای به نام انتخابات داشتند ، ملت را از هر فرقه و با هر تفکری مورد نوازش قرار می دادند و هندوانه های چند کیلویی ، زیر بغل ملت می گذاشتند که شما ملت نجیب و شریف ایرانید و شما جوانان حتی اگر چهره های امروزی یا حتی عجیب و غریب هم دارید ، خیلی پایبند به مقدسات و مسائل مذهبی هستید و به به و چه چه ! در آن زمان اگر لازم می شد از زبان دختران جوان هفت قلم آرایش کرده ، تاییدیه ای برای حضور در انتخابات یا فلان راهپیمایی بگیرند دوربین را نه تنها روی صورتش که روی همه جذابیتهای دیگرش متمرکز می کردند ، بلکه انگیزه ای برای مشارکت مردم شود . ملت تا زمانی عزیز و نجیب و شریف تلقی شد که در برابر همان گروه حاکم صاحب فضایل ، چون و چرا نکرد !
و درست از زمان طرح نخستین پرسشها از سوی مردم ، نه تنها تمامی آن صفتها و القاب اعطایی قبلی را از مردم گرفتند که ورق برگشت و مردم سابقا نجیب و شریف ، تبدیل به یک عده خس و خاشاک ، گروهی آشوبگر ، اراذل و اوباش ، فتنه گر و چیزهایی در این مایه ها شدند . انگار نه انگار که این ملت سپر بلای حضرات شدند تا کسانی که معلوم نیست دارای کدامین سابقه و پیشینه یا حتی کدام ریشه خانوادگی هستند امروز بر خر مراد سوار شوند و در کوچه پس کوچه های دیار این مردم ، چهار نعل ، سواری کنند ! حتی سرقفلی مقدسات هم به نام آقایان و دار و دسته شان ثبت شده است . پاره شدن تصویری از رهبر پیشین انقلاب را پیراهن عثمان کردند اما هنوز یک ماه از آن همه ، هیاهو و جنجال نگذشته که شیشه های خانه همان رهبر را می شکنند و حرمت حسینیه محل سخنرانی او را نگه نمی دارند و در همان مکان و زیر سکویی که محل سخنرانی آن رهبر بوده به فرزند فاضل و باتقوا و متعهدش ، تعرض می کنند . جالبتر آنکه به فاصله دو روز بعد از این حرمت شکنی آشکار و به منظور تحریک احساسات و عواطف گروههای سنتی تر جامعه در تلویزیون اختصاصی خودشان ، تصاویری از آن رهبر را در همان مکان پخش می کنند ، انگار نه انگار که دو روز پیش از آن ، در آن مکان مانند بربران و مغولها به قصد تخریب و ویرانی آمده بودند و سالهاست که فحاشی به بازماندگان و نزدیکان آن رهبر را تبدیل به مستحبات مذهبیشان کرده اند .
فریاد وامصیبتا سر می دهند که یا ایها المسلمون بیایید که این فتنه گران و آشوبگران و اراذل و اوباش (ملت شریف و نجیب سابق) حرمت عاشورا را شکستند و گفتند دنبال حقشان هستند و هزار و یک حرف دیگر زدند که از نظر ما ، که احتمالا وکیل و وصی خدا و معصومین هستیم ، توهین به مقدسات و امام حسین است ، اما اینکه در روز عاشورا و در ماه محرم که از ماههای حرام است انسانها کشته می شوند ، عیبی ندارد و اگر هم عیبی دارد ، به ما چه ، چون موضوع مشکوک است ! پنداری سلاح گرم ، نقل و نبات است که دست مردم عادی باشد و قصد جان هم را بکنند . تازه به مشکوک جلوه دادن هم قناعت نمی کنند و شانه از بار مسئولیت خالی می کنند و می گویند ، مردم با آشوبگران برخورد کردند و پاسخ عاشورایی دادند . به عبارت دیگر قضیه آنقدر هم مشکوک نیست . کسانی که از دید این ، خود ، حق مطلق پنداران ، مردم نامیده می شوند با آشوبگران برخورد کرده اند و شاید برخوردشان یک مقدار سفت بوده و منجر به کشتار شده است که آن هم اصلا مهم نیست ، چون از تعداد آشوبگران کاسته شده است . دم از مقدسات می زنند و آنگاه مجلس ختم یک مرجع تقلید مسلم را بر هم می زنند و عکسهایش را پاره می کنند و عکس شاگرد باواسطه آن مرجع را به جایش می چسبانند . زهی خیال باطل که با پاره کردن عکس او ، حکمرانیش بر دلهای مردم را پایان دهند و با چسباندن عکس آن یکی ، او را بر دل مردم حاکم سازند که هر انسان نیم بند عقلی هم می داند که میان حکومت بر قلوب و حکومت بر نفوس ، تفاوت از زمین تا آسمان است . جالب آن که می دانند ، شوری آشی که پخته اند و همچنان هم آن را به هم می زنند آنقدر زیاد شده که اندک اندک فریاد مشتریان ثابت و سنتی دکانشان را هم در می آورد ؛ پس دست به دامن سیاست کی بود کی بود ، من نبودم ! می شوند و می گویند باید به خیابانها بیاییم که حرمتها شکست و واویلا شد ، اما فراموش می کنند که در فحوای دین و مذهبی که این گروه مدعیان قشری آن هستند ، هیچ چیزی به اندازه خون و جان آدمها حرمت ندارد و امان از آن زمان که در ماه حرام خونی ریخته شود.
الغرض ! با نمایشهای مسخره و نخ نمای رسانه ای و به راه انداختن جنگ روانی ، حقیقت تغییر نخواهد کرد . بگیر و ببند و حبس انسانها هم گره ای از کار نمی گشاید . در ضمن کمی هم شرم و حیا داشتن ، اصلا چیز بدی نیست ! وقاحت هم حدی دارد ! به شرطی که قدرت تعریف و تشخیص حد آن برای بعضی ها وجود داشته باشد .
و در پایان ، یادآوری یک نکته تاریخی ؛ علی ، تا وقتی که مردم از او نخواستند ، حکمرانی را نپذیرفت و به همین خاطر 25 سال مانند همه شهروندان معمولی جامعه به زندگی عادی خود پرداخت و همان علی ، ستم وارده بر یک زن یهودی را بزرگترین مصیبت دانست !

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

ما نداریم


همانطور که قبلا هم گفته بودند ، خیلی بد است به آدمی که به جز راستی و درستی هیچ چیزی در قیافه و مغز و دلش وجود ندارد ، لقب دروغگو بدهند . می روند نمودارهایی را از منابع صهیونیستی و امپریالیستی و کاپیتالیستی و لیبرالیستی می آورند تا ثابت کنند آمار و اطلاعاتی که چنین آدمی می دهد نادرست است . این خیلی کار بدی است . اگر راست می گویند به جای این کارها بروند دانش رایانه خودشان را قوی کنند . یاد بگیرند با بسته آفیس 2007 یا ویرایش های جدید آن کار کنند و نمودار بکشند . این آدم راست و درست و مهربان و محبوب و مردمی و غیره ، هفته پیش به خاطر اینکه نشان بدهد چقدر خوب است و چه قدرت مدیریتی بالایی دارد و با هدف اینکه مدیریت جهان را هم در دست بگیرد و مشکل گازهای گلخانه ای را حل کند در اظهاراتی سراسر صادقانه ، مثل همه اظهارات صادقانه دیگرش گفت که در ایران ، فقیر محتاج نان شب نداریم . ما هم گفتیم بر منکرش لعن الله تعالی من الان الی قیام یوم الدین ! ما هم موافقیم که در ایران از این چیزها نداریم .
ما ، در ایران زنان و دخترانی نداریم که به خاطر فقر به فحشا کشیده می شوند . ما ، در ایران خانواده ای نداریم که شاید در سال حتی به تعداد انگشتان دست هم در وعده های غذاییشان از گوشت استفاده نمی کنند . در ایران هیچ کسی به خاطر نان شب دست به سرقت نمی زند . در ایران ، کارمندانی نداریم که به خاطر تامین زندگی پس از ساعت کار اداری یک یا دو شیفت دیگر هم کار می کنند . در ایران ، حتی کارمندانی که به خاطر مشکلات مالی انگیزه کاری ندارند یا چشمشان به زیر میز است تا انگیزه کار را از ارباب رجوع بگیرند هم نداریم . در ایران ، کارمندان و کارگرانی را نداریم که پس از ساعت کارشان به خاطر اینکه 200 ریال بلیط اتوبوس را هم صرفه جویی کنند ، از محل کار تا منزل دو ساعت پیاده روی می کنند . ما ، در ایران کودک کار هم نداریم .
ما ، در ایران اصلا فقیر نان شب نداریم ؛ همانطور که خیلی چیزهای دیگر هم نداریم . ما ، در ایران زندانی سیاسی هم نداریم . ما ، در ایران همجنس باز هم نداریم . ما ، در ایران ، استبداد هم نداریم . ما ، در ایران ، خشونت علیه مردم را هم نداریم . ما ، در ایران زندانی به نام کهریزک و یا بازداشتگاه بی نام و نشان دیگری نداریم . اصلا ما ، در ایران ، مخالف هم نداریم . ما ، در ایران جز رفاه چیزی نداریم . ملت ما ، در ایران جز کرامت انسانی و احترام چیزی ندارند . ما ، در ایران حتی فیلترینگ سایتهای اینترنتی و پارازیتهای ماهواره ای را هم نداریم ، چنانکه فیلترینگ انتخاباتی را هم نداریم . ما ، در ایران بحران و مشکل اقتصادی هم نداریم . حتی در ایران نشانه ای از تاثیر این همه تحریم بر زندگی مردم را نداریم . ما ، در ایران نداشته های زیادی داریم . اینها مهم نیست ! مهم این است که آن آقا و بقیه دولت نهمش را و سایتهای هسته ایش را داریم .

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

آنها مدتهاست که مرده اند


ای پدر ! سوگ تو ماتم آزادیست ! سرنگون زین ماتم بیرق آزادیست ! دریغ ! دریغ ! از آن پدر دریغ !
چه افتخاریست که در دوران حیاتت ، امیدبخش کسانی باشی که حتی در بسیاری موارد با آنها اختلاف دیدگاه و عقیده داری . چه باشکوهست که شنیدن خبر مرگت موجی از غم برانگیزد و بسیار کسانی که شاید ذره ای هم تعلقات مذهبی ندارند ، خود را سوگوار تو به عنوان یک مرجع دینی بدانند .
چه لذت بخش است آنگونه زیستنی که مرگش ، رسوایی برای دشمنان کینه ورز انسان فراهم آورد . سالهای حیاتت ، محصور و مهجورت کردند تا شاید به مصداق هر که از دیده رود از دل برود ، جایگاهت در دلهای مردم را از تو بستانند ، چنانکه به خیال خامشان ، جایگاهت در اریکه قدرت را با لطایف الحیل ستانده بودند و شگفتا که این بار ، آنانکه در برابر دیدگان مردم بودند ، روز به روز از دیده افتادند و از دل برفتند . شاید آن روز که تو با میل خود از یک قدمی اریکه قدرت راه عزلت برگزیدی ، آنان را گمان این بود که تو را از آن جایگاه محروم کرده اند ، اما نمی پنداشتند که تو را به جایگاهی که خود می خواستی و می جستی رهنمون کرده اند . نگذاشتند نسل جوان این دیار تو را ، نه به عنوان یک روحانی والامقام یا یکی از سه رهبر روحانی انقلاب 1357 ، بلکه به عنوان یک انسان آزاده و بزرگوار بشناسند و چه جالب است که این نسل ، خود تو را جستند و یافتند و امروز عزادار تو هستند .
شنیده ام که امروز در تشییع پیکرت ، قصد اخلال داشته اند و از برگزاری مجلس فاتحه خوانی برای تو ، به عنوان یک مرجع مسلم تقلید ، در مذهبی ترین شهر کشوری که حاکمانش مدعی حکمرانی دینی هستند جلوگیری کرده اند . در ابتدا به خود گفتم شاید این قوم از آن می ترسند که این مراسم ، تبدیل به خیزشی بزرگ علیه محفل قدرتشان شود . بعد هم گمان کردم که نگران شعارهای تند و تیز مخالفانی هستند که تا چند ماه پیش ، فقط معترض بودند و سراغ رای و حق انتخابشان را می گرفتند ، اما امروز به کمتر از محاکمه و مجازات مسببان و آمران و عاملان خونریزی و حبس و تهدید و تحدید خود و بستگان و فرزندانشان راضی نمی شوند .
واقعیت این است که با یادآوری واکنشی که به شنیدن خبر درگذشتت نشان ندادند ! و یا نشان دادند که ای کاش نمی دادند تنها و تنها به یک نتیجه رسیدم ! آن هم اینکه باید مانع از برگزاری و به تصویر درآمدن یادبودها و بزرگداشتهای تو شوند ، زیرا می دانند هیچ انسانی را از مرگ گریزی نیست و دیر یا زود بانگ جرس برای آنها نیز به صدا درمی آید و چه وحشتناک است که چنین بزرگداشت و نکوداشتی که تو امروز داشتی و تا مدتها خواهی داشت با آنچه در آینده ای نه چندان دور ، یکایک آنها خواهند داشت مقایسه شود !
آری ، پدر منتظری ! تو جاودانه شدی و هرگز نخواهی مرد که دلت زنده به عشق بود ! اما آنها که جز کینه در دل ندارند و جز بذر نفرت نکاشته اند مدتهاست که مرده اند . و این چنین است که ملت ایران ، گویی امروز سوگوار پدری معنوی است .

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

ماتحتت درد نکند!


پدر من همکاری دارد که از پزشکان حاذق و در عین حال صاحب ذوق است . از ویژگیهای این پزشک بزرگوار ، علاوه بر کتاب خوانی و هنرشناسی و ... یکی هم نکته بینی های ایشان است که باعث می شود در مواقع خاص با لطافت طبع و آمیزه ای از مطایبه غرض و منظور خود را برساند . الغرض اینکه چند سال پیش ، این جناب پزشک ، تصمیم به نقاشی محل طبابت خود گرفت و به این منظور ، چند روزی مطب را تعطیل کرد و یک نقاش ساختمانی و خدم و حشمش را به استخدام امر رنگ آمیزی مطب درآورد . فرض کنید آقای دکتر از نقاش محترم خواسته بود دیوارهای مطب را رنگ پسته ای بزند . پس از گذشت چندین روز ، جناب نقاش باشی به پزشک بزرگوار ما اطلاع می دهد که به سلامتی تشریف بیاورید و از حاصل ذوق و هنر بنده و گروه همراهان حظ وافر ببرید و مطب را به میمنت بازگشایی نمایید . پزشک عزیز ما ، پس از حضور در مطب متوجه می شود که اولا دیوارهای محل کارش به جای پسته ای ، زرد رنگ شده است . علاوه بر آن هیچ نوع دقت و سلیقه ای در رنگ آمیزی به کار نرفته است . این در حالی بوده است که نقاش باشی با آب و تاب مشغول شرح حماسه خود و همکارانش بوده است . بعد از اینکه حماسه سرایی جناب نقاش باشی تمام می شود ، آقای دکتر با خونسردی و متانت رو به او می کند و می گوید : ماتحتت درد نکند ! (البته ایشان به جای ماتحت از واژه مناسبتری استفاده کردند.). نقاش باشی که حسابی از این تعبیر جا می خورد ، با تعجب به دکتر نگاه می کند . پزشک عزیز ما هم می گوید : گفتم ماتحتت درد نکند ! خوب به مطب من چیز نمودی ! (در اینجا هم دکتر از عبارت مناسبتری استفاده می کند.) مرد حسابی ! من به تو گفتم دیوارها را پسته ای کن ، رنگ زرد زدی ! بعد هم گفتم تمیز کار کن ! بیشتر به نظر می آید به جای نقاشی ، رنگ مالی کرده ای ! حالا هم ایستاده ای حماسه سرایی می کنی!
الغرض ! اگر فکر کرده اید هدف از بیان این داستان ، ایجاد شبهه در مورد نحوه مدیریت بعضی ها یا ابراز انتقاد درباره معاملات هسته ای یا یک چیزهایی در همین مایه هاست و می خواهید با این بهانه برای بنده پاپوش بدوزید ، باید بگویم اشتباه کرده اید . تنها دلیل نوشتن این موضوع تغییر ذائقه بود و رنگهای پسته ای و زرد مورد اشاره ربطی به کیک زرد پسته ای هسته ای ندارند .

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

لبخند بر شمشیر پیروز است


آقای محترم ! به جان خودت ما قبول داریم که شما و دوستانت خیلی آدمهای فجیعی هستید و وقتی بخواهید کاری را بکنید به شدت می کنید . تاریخ هم این را نشان داده است . حالا چرا اینقدر خودت را ناراحت می کنی و حرص می خوری ؟ این فشارها هم برای خودت بد است هم به پوستت آسیب می زند ! عزیز من ! ببین ! اصلا ما تضمین می دهیم که تمام و کمال از شما می ترسیم . راستش را بخواهی ترسناک هم هستید . به هر حال قابلیتهایی که شما دارید را هر کسی ندارد . فکر کنم ، خیلی هم اعتقادی به منطق و این سوسول بازی ها ندارید . بسیار خوب ! هر آدم عاقل و بالغی وقتی با موجوداتی مثل شما قرار است روبرو شود بهتر است برود خودش را درست کند . اصلا دموکراسی یعنی همین . یعنی هر چیزی که هر کسی زورش زیادتر بود ، دلش خواست ! ما که مثل شما نیستیم که زندان و زندانبان داشته باشیم . تفنگ هم نداریم . چوب و باتوم هم نداریم . البته یک مقدار بلانسبت شما اهل عقل و منطق هستیم . کلا هم آدمهای عجیب و غریبی هستیم که باعث شده ایم همه دنیا از دیدنمان ناخن حیرت بجود . می دانی چرا ؟ چون فحشمان می دهید ، لبخند می زنیم . کتکمان می زنید ، لبخند می زنیم . باتوم و اسپری در می آورید ، لبخند می زنیم . شاید تیراندازی کنید ، لبخند می زنیم . ما را به زندان می برید ، لبخند می زنیم . چنگ و دندان نشانمان می دهید ، لبخند می زنیم . تازه بعد از همه این لبخندها ، وقتی که ادعا می کنید می خواهید به ما گل بدهید و در عمل به جای گل باز هم کتک و فحش و باتوم و اسپری و زندان تقدیممان می کنید ، باز هم لبخند می زنیم و به شما گل می دهیم . نمی دانم چرا ، ولی شک ندارم که این لبخندها به زودی تو و دوستانت را خلع سلاح می کند . شاید هم تقصیر خود شماست که نسل ما را از دوران کودکی تحت تعالیمی قرار داده اید که همانها ، امروز قوت قلب ما شده است . مثلا از همان دوران کودکی در کودکستان و دبستان و بعدها در دبیرستان و دانشگاه و در تمامی شبکه های تلویزیونی و رادیویی ، برای به لجن کشیدن چهره پهلوی ، آن را با حکومت یزید مقایسه می کردید و می گفتید خون بر شمشیر پیروز است . طبیعی است که امروز این اعتقاد در قلب نسل ما به وجود آمده باشد که هر چیزی جز شمشیر بر شمشیر پیروز است و البته ما خیلی علاقه ای نداریم که با خون بر شمشیر پیروز شویم . به همین خاطر لبخند را برگزیده ایم . از طرف دیگر ، شما یک بدشانسی بزرگ هم دارید ! آن هم اینکه با نسلی مواجه هستید که از دوران شیرخوارگی وادار به شکیبایی بوده است . نسلی که با همه کمبودها ، سختیها ، نداریها و فشارهایی که مملکت داری شما به او تحمیل کرده است ، ساخته و در نتیجه شکیبایی را خوب می شناسد . همین ویژگی این نسل است که شما را به حیرت واداشته است . زیرا 6 ماه است که می زنید و می گیرید و می بندید اما باز هم به جای آنکه با خشونت به شما پاسخ دهند ، لبخندی تحویلتان می دهند و باز هم آنچه را می خواهند و می طلبند بر زبان می آورند .
آقای محترم ! تهدید می کنی ؟ عیب ندارد . مطمئن باش ما این تهدید را جدی می گیریم و می ترسیم اما از آنچه که خواست و حقمان است کوتاه نمی آییم ، فقط کمی محتاط می شویم . حکایت ما و شما ، حکایت آن جویبار و سنگ خاراست . سنگ بر مسیر جویبار نشست و مانع از عبور آن شد . جویبار می توانست مانند سنگ ، سنگین دل شود و قلب سنگ را بشکافد تا راه عبورش باز شود . اما به جای این کار ، سنگ را دور زد و از کنار آن گذشت تا به دریا برسد . جویبار سنگ را گذاشت و گذشت ! ما هم چنین می کنیم . شما را می گذاریم و می گذریم . یادم نیست در کدام مطلبم شبیه این مضمون را گفته بودم ولی باز هم تکرار می کنم که ما از شما می گذریم ، اما آنچه با ما و وطن ما کردید فراموش نمی کنیم .
در فردایی که خیلی دور نیست و روز گذشت و فراموش نکردن ماست ، برای جنابعالی و دوستانتان خواهیم گفت که شرافت و نجابت را نباید با ضرب و شتم و زندان پاسخ می دادید و به شما خواهیم آموخت که شرم و حیا ، پدیده های بدی نیستند و یادآوری خواهیم کرد که قانون اساسی یک مجموعه به هم پیوسته است و همه اصول آن باید همزمان و همسنگ مورد توجه قرار گیرند و به همین خاطر اصل 28 قانون اساسی امروز با اصل 110 آن هیچ تفاوتی ندارند و در عین حال مطمئن باش که ما مانند شما انسانیت را فراموش نمی کنیم و از سلاح خشونت بهره نخواهیم برد . حتی اگر بخواهیم شما را شکنجه کنیم به شما لبخند خواهیم زد که برای امثال شما ، لبخند ما شکنجه است و شاید در آن زمان بفهمی که آنچه بی پروا و البته نه از سر اقتدار که از روی هراس بر زبان آوردی ، ذره ای پشتوانه حقوقی و قانونی نداشت ، اگر چه باید حافظ قانون می بودی و ستاننده داد مردم از بیدادگران! و هنوز تا رسیدن آن فردا ، زمان برای جبران اشتباه خود داری ! پس این زمان را غنیمت می دان !

توضیح عکس : عکس کاملا تزیینی است .

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

من تجاوز شدم


این جمله حکیمانه ای که الان می خواهم بگویم را در جایی نخوانده ام ، اما فکر کنم خیلی هایی که این مدت ، خیلی چیزها گفتند و به فکر فرو رفتند ومجبور شدند اعتراف کنند هم ، داشتند قبل از فرو بردن در فکر ، همین جمله را با لهجه های مختلف می گقتند . و اما جمله حکیمانه من این است که در جوامع مدرن (توجه کنید که من گفتم مدرن ! در نتیجه چیزهایی که می گویم هیچ ربطی به این کسانی که زود بهشان بر می خورد و آدم را به فکر فرو می برند ، ندارد) شهروندان و حقوق شهروندیشان کاملا به هم پیوسته هستند و هیچکدام از آن یکی جدا نیست و تجاوز به حقوق شهروندان ، عین تجاوز به خود شهروندان است و بر عکس . حالا با توجه به این حکمتی که ما بیان کردیم می خواهم به اطلاع کلیه دوستان و آشنایان و بازماندگان برسانم که البته رویم به دیوار ، اما ، ما تجاوز شدیم ! یعنی ، ببخشید ، من تجاوز شدم ! در واقع بنده امروز صبح داشتم این جمله حکیمانه را در ذهن خودم به خودم می گفتم و از اینکه آدم مهمی شده ام و می توانم حرفهای گنده گنده بزنم خوشم آمده بود و در خیابان از اینکه خودم به خودم درباره فکر خودم پز می دهم و برای پز دادن مثل بعضی ها ، نیاز به چیز دیگران ندارم ، می بالیدم که بر مبنای همین تفکر سرتاسر حکمت خودم ، تجاوز شدم . البته این تجاوز از همان صبح شروع شد و تا این لحظه که آخرین دقایق شب است ، همچنان ادامه دارد . چون موارد تجاوز زیاد است ، من مهمترین آنها را می گویم و امیدوارم خوانندگان محترم ، با استفاده از این تجارب جلوی تجاوز شدن خودشان را بگیرند ، از ما که خیلی گذشت !
صبح که داشتم مانند شهروندان جوامع مدرن در پیاده رو حرکت می کردم ، یک شهروند خیلی محترمی ، خودروی خودش را در پیاده رو پارک کرده بود تا به این وسیله به حقوق شهروندی من تجاوز کند و البته کرد . من هم مجبور شدم یواش از کنار خیابان رد بشوم ، در نتیجه یک شهروند محترم دیگر در حالیکه با تفرعن زیاد ، پشت فرمان ماشین مدرنش نشسته بود ، زحمت کشید و سر صبحی ، با صدای مهیب بوق ، ضمن نابود کردن مقطعی همه اعصاب و روان بنده ، در پاسخ به نگاه متحیر و درمانده من ، شیشه ماشین را پایین کشید ، فحش داد و سریع دور شد تا در فاصله کمتر از یک دقیقه به طور مکرر تجاوز شده باشم . وارد پیاده رو شدم و داشتم سعی می کردم فراموش کنم که بعد از یک عمر زندگی با شرافت ، چه بر سرم آمده که یک موتورسوار که مطمئنم شهروند محترمی بود با سرعت فراوان از داخل پیاده رو ، عین موشکهای اس-300 خودمان که البته فقط پولش را به روسیه داده ایم ، اما موشکش را نگرفته ایم ، از کنار من رد شد و اگر به تازگی در اثر فشارهای رژیم ، وزنم کم نشده بود و جاخالی نداده بودم ، امکان داشت در اثر تجاوز صورت گرفته ، بمیرم . در دلم به روح و روان ملت بی تربیت انگلیس درود فرستادم که در ضرب المثلی می گویند وقتی در حال تجاوز شدنی و نمی توانی کاری کنی ، لذت ببر و پیش خودم فکر کردم این ضرب المثل خیلی بیشتر از جمله من ، واجد رهنمودهای حکیمانه است . در هر حال ، هنگام عبور از عرض خیابان ، آن هم از محل خط کشی عابر پیاده ، یک راننده خیلی محترم تاکسی که احتمال می دهم تحت تعقیب بود و به همین خاطر به طرز دیوانه واری رانندگی می کرد ، بار دیگر به من و کسانی که در نزدیکی من در آن محل بودند تجاوز کرد . کمی جلوتر هم ، مغازه داری که احتمالا چون مغازه 70-60 متریش که از محل زندگی من خیلی بزرگتر است ، برایش کوچک بود ، نصف اجناسش را وسط پیاده رو چیده بود به من تجاوز کرد و به این ترتیب در طول مسیر ، خیلی از شهروندان محترم باعث شدند که من تجاوز بشوم .
بعد از این ماجراها هم وقتی اخبار را خواندم و شنیدم ، مکرر تجاوز شدم . اول گفتند که کسانی تصویب کرده اند از محل پول فروش نفت ، که قاعدتا در جوامع مدرن سرمایه ملی است و همه مردم باید از آن بهره ببرند ، 20 میلیون دلار صرف حال گیری از آمریکا و بریتانیا بشود . حالا معلوم نیست بهره این کار برای کجای ما است . بعد هم یک آقایی که به زور روی یک صندلی نشسته و هر چقدر هم دیگران می گویند آقای عزیز ! آن جایی که نشستی جای تو نیست ، به هیچ جای محترم بدنش بر نمی خورد ، در یک مصاحبه گفت که همه باید به حق حاکمیت مردم افغانستان احترام بگذارند ، و به همین خاطر باز هم احساس کردم که تجاوز شدم . بعدش هم که دیدم یک عده ای در یک جایی جمع شده اند و از جیب ما حقوق می گیرند و دو سه ماهی می شود که قرار است یک قانونی را تصویب کنند و حالا که به آخر کار نزدیک شده اند ، چون بعضی ها خوششان نمی آید ممکن است اصلا کل قانون را از دستور خارج کنند تا به این ترتیب ، از جیب ما به خاطر هیچی حقوق گرفته باشند تا بار دیگر رسما ما تجاوز شویم .
به هر تقدیر ، موارد دیگری هم بود که من تجاوز شدم که نیاز به بیان ندارد . با این اوصاف هنوز هم البته می گویم که در جوامع مدرن ، رابطه بین شهروندان و حقوقشان به آن شکلی است که گفتم . در نتیجه این چیزها به ما ربطی ندارد و به همین خاطر هم ، ما نیازی به فرو بردن در فکر نداریم .

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

پیشنهادهایی برای مدیریت جهان


در راستای اینکه همه دنیا غلط می کنند و ما خوبیم و با توجه به آنکه ما پوزه همه دنیا را به خاک می مالیم ، حتی اگر روسیه و چین ، یکهو از ما پوززنی کنند و به منظور گرفتن حال آمریکا و انگلیس و هاشمی رفسنجانی و در پی تغییر مواضع ناگهانی ما که بدون هر نوع فشار و تهدید و بازداشت و در کمال صحت و سلامت ، تصمیم به حمایت از آن آقایی گرفته ایم که رییس دولت نهم بود و دولتش هنوز ادامه دارد و به خاطر اینکه آن آقا با همه مشورت می کند ، برای تسهیل امر مدیریت جهان ، پیشنهادهای زیر را به عرض می رسانیم :


1- آقا چرا ده تا مرکز هسته ای ؟ حیف نیست ؟ وقتی ما می توانیم ، خب بهتر است هزار تا مرکز هسته ای درست کنیم .


2- اصلا حالا که قرار است کاسه کوزه دانشگاه آزاد را به هم بزنند ، بهتر است تمامی دانشجویان دانشگاه آزاد زندانی شوند و مراکز دانشگاهی آن تبدیل به سایت هسته ای شوند . مثلا به جای دانشگاه آزاد شعبه سوادکوه ، سایت هسته ای سوادکوه داشته باشیم و یا به جای دانشگاه آزاد تهران جنوب ، راکتور اتمی تهران جنوب را راه اندازی کنیم و الخ.


3- اصولا مترو تهران که مدیریت خوبی ندارد و خاندان هاشمی هم که جمیعا غارتگر بیت المال هستند ، پس در تمامی مسیرهای مترو تهران سانتریفیوژ بگذاریم و مترو را جمع کنیم و محسن هاشمی را حتما زندانی کنیم .


4- ممالک دنیا بر دو نوع هستند ، آنها که مشکل دارند و آنها که انرژی هسته ای دارند . برای اینکه ثابت کنیم مملکت ما مشکل ندارد ، پس حتما انرژی هسته ای داشته ای باشیم .


5- در راستای ایجاد تنوع ، این دفعه برای دریانوردان بریتانیایی که دستگیر شده اند از ماکسیم کت و شلوار بخریم و در چلوکبابی شمشیری از آنها پذیرایی کنیم و موقع بدرقه کردن آنها ، همه اعضای بقیه دولت نهم جمع شوند و با آنها دیده بوسی کنند .


6- آقای غلامحسین الهام گفته اند که بسیج باید همه مراکز صنعتی را فتح کند . به نظر ما برای اینکه این فتح الفتوح را راحتتر انجام دهند ، همه مراکز مورد نظر را یک جا با استفاده از انرژی صلح آمیز هسته ای با خاک یکسان کنند و بعد با خیال راحت ، فتح کنند و کارهای فرهنگی و امنیتی انجام دهند . مملکت ، صنعت به چه دردش می خورد ؟


7- به منظور بامزه شدن امر مدیریت جهان ، به مهدی جان کلهر و اسفندیار رحیم مشایی ابلاغ شود که هفته ای دوبار در مورد مسائل مختلف اظهار نظر کنند .


8- ما از سردار جعفری اینا می ترسیم !


9- خطبه های نماز جمعه تهران را فقط احمد جنتی و احمد خاتمی بخوانند تا دنیا حساب کار دستش بیاید .

توضیح عکس : دستهایی برای مدیریت جهان