۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

با خودمان روراست باشیم!

حکایت غریبی است نسبت ما ایرانیان و اخلاق، در این روزگار! مقدسات و اعتقاداتمان هم چندان تفاوتی با اخلاق گراییمان ندارد. این یادداشت را می نویسم، نه به این خاطر که از دل چنین یادداشتی انقلابی در روحیات خودم و خوانندگان آن ایجاد می شود و نه با این هدف که بر نسبت میان خودمان و اخلاق، سنجه گذاری کنم. بلکه تنها در پی بیان دیدگاه شخصی خود در باب نحوه برخورد خودمان با مقوله های اخلاقی یا اعتقادی یا هر چیزی که اسمش را بگذاریم هستم.

بهانه این یادداشت، جنجال و هیاهویی است که در باب حرکت دو فوتبالیست تیم پرسپولیس در جامعه به راه افتاده است و بررسی ابعاد گوناگون آن، نه تنها دغدغه صاحبان رسانه و مطبوعات، چه از نوع ضرغامی نشانش و چه از نوع خصوصی و دولتیش شده است، بلکه بحث و سخنوری در مورد آن و در عین حال لعن و هتک فوتبالیستهای موصوف، برای برخی شهروندان از نان شبشان (که اتفاقا دیگر چندان، یارانه ای هم نیست!) واجبتر شده است! و ابهام نگارنده پیرامون این میزان حساسیت جامعه به چنین اتفاقی، آن هم با بهانه و توجیه اخلاقی دقیقا از همین جا آغاز می شود!

اگر بخواهیم در مورد خودمان، به عنوان شهروندان ایرانی، بدون تعارف و رودرواسی صحبت کنیم، باید گفت انسانهایی هستیم که تکلیفمان نه با خودمان و نه با آنچه باید ارزش یا ضد ارزش باشد روشن نیست.

هیچکس، آنچه در جریان مسابقه فوتبال رخ داده را تایید نمی کند. مساله اینجاست که چگونه جامعه ای که در برابر چنین حرکتی، به خروش می آید و چنین و چنان حکم می کند و تقاضای حبس و شلاق و محرومیت و ... برای دوفوتبالیست را به زبان می آورد و هراسناک آبروریزی بین المللی در اثر چنین اتفاقی می شود، در برابر وقایع دیگری که ابعاد و مضرات اجتماعی و بین المللی و فرهنگیش، اگر نگوییم بیشتر از این واقعه اخیر نبوده، کمتر هم نبوده، سکوت می کند. نمونه و مثال برای چنین ادعایی کم نیست. مگر در همین کشور، دو سال پیش، به کسانی که به خاطر پیگیری حق و رایشان بازداشت شده بودند، تجاوز نشد؟ کیست که نداند افشاکنندگان آن واقعه امروز اکثرا در حبس و حصرند! آیا پدیده رخ داده در ورزشگاه فجیع تر از اتفاقات کهریزک بود؟ مگر مدیر عامل فعلی باشگاه پرسپولیس، در زمره فرماندهان ارشد نیروی انتظامی نبود؟ چرا در آن زمان این چنین دچار ناله و لابه نشد؟ آیا اتفاق اخیر، شنیع تر از فحاشی ها و تهدیدهایی است که در هنگام بازداشت و یا ضرب و شتم افراد در جریان تجمعات خیابانی از سوی نیروهای وابسته به حکومت دینی صورت می گرفت. یک قلم آن، تهدیدها و حرکاتی بود که مامور پلیس امنیت در قبال نگارنده در جریان وقایع بیست و دو خرداد امسال و در زمان بازداشت مرتکب شد!

چگونه است که جامعه ایرانی، پرده عصمتش در اثر وقایع ورزشگاه رشت دریده شده است، اما شلاق زدن سمیه توحیدلو در زندان اوین، آن هم توسط مامور مرد، تاثیری در ناموس پرستی! این جامعه نمی گذارد؟ چطور می توان با این منش جامعه ایرانی کنار آمد، که باسن نوازی یک فوتبالیست توسط همبازیش، چهار ستون اخلاقیات و ارزشهایش را به لرزه درمی آورد، اما فرو خوردن کرور کرور میلیارد تومان از سرمایه ها و دارایی های ملت برایش علی السویه است؟ این چه جامعه ای است که از آنچه در ورزشگاه انجام شده دچار جریحه دار شدن احساسات می شود، ولی اگر بشنود از خصوصی ترین شوون زندگی یک ورزشکار یا هنرپیشه، عکس و فیلمی منتشر شده با ولع به دنبال تهیه آن می گردد؟ چگونه می شود که مجلس مملکت از خیر برکناری وزیر اقتصاد به خاطر کوتاهی و تقصیرش در ماجرای اختلاس 3000 میلیارد تومانی فقط به این بهانه که بعد از بیش از دو ماه و در آخرین تقلاهایش برای حفظ صندلی وزارت عذرخواهی کرده است، می گذرد اما نمایندگان همین مجلس و سایر صاحب منصبان با ماجرای فوتبالیستها به گونه ای روبرو می شوند که انگار هیچ فرصت جبرانی باقی نمانده و باید اشد مجازات را به اجرا در آورد؟

با خودمان رو راست باشیم! ما همانهایی هستیم که وقتی در گوشه و کنار خیابان، سلب کنندگان آرامش و امنیت روانی جامعه، به نام ارشاد و امنیت اخلاقی، متعرض دختران و زنان می شوند، در تایید این نوع امنیت پراکنی و برخورد با دختران و زنان، دادسخن می رانیم و چند قدم جلوتر اگر بتوانیم برای جلب نظر هر زن و دختری و کسب رضایتش در سوار شدن به خودرویمان با دیگران رقابت می کنیم! ماف چنین سرگردانیم! مانده ایم معلق و دست و پازنان ما بین مفاهیمی که معنایشان را گم کرده ایم و تنها مطابق میل و منفعتمان تفسیر و تاویلشان می کنیم.

تعارف را کنار بگذاریم! اتهام محمد نصرتی و شیث رضایی، سنگین تر از اتهامات سعید مرتضوی و سردار رادان و علینقی جهرمی و محمود خاوری و .... نیست! آنها خیلی عادی و معمولی چه در ایران و چه در خارج! از ایران به زندگی و کسب و کار و خدمت!!! مشغولند. پس برای فوتبالیستها هم، همین حق را قائل شویم!


۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

عملیاتی که برای لو رفتن طراحی شده بود!

در امر سیاست، غیر ممکن، غیر ممکن است و فرض محال، محال نیست. حال اگر سیاست، آغشته به نگاه امنیتی شود، گزاره های فوق، قوامی دوچندان خواهند یافت. جنجالهای اخیر ایجاد شده در مجامع بین المللی، پیرامون آنچه تلاش ایران برای انجام عملیات تروریستی در خاک آمریکا نامیده شده است اگر چه با تحلیلها و موضع گیریهای گوناگونی مواجه شده است، اما همه این موضع گیری ها به نوعی به یک پرسش مشترک ختم شده اند: انگیزه ایران از انجام چنین عملیاتی، به فرض صحت ادعای مطرح شده، چه می توانسته باشد؟

نگارنده معتقد است با در نظر داشتن گزاره های ابتدایی این نوشتار شاید بتوان تحلیلی متفاوت با اظهار نظرهای مرسوم این چند روز، درباره این موضوع ارائه داد و در نهایت به این نتیجه رسید که در صورت صحت ادعای مطرح شده از سوی دول آمریکا و عربستان (که البته به نظر نمی رسد بدون مستندات کافی و محکمه پسند، علنی شده باشد!)، این عملیات، صرفا برای لو رفتن طراحی شده باشد!

مبنای چنین نتیجه گیری می تواند، نکاتی باشد که آشنایان، اطرافیان و همسایگان منصور ارباب سیار، به عنوان متهم اصلی عملیات، درباره شخصیت، ویژگیها و تاریخچه زندگی او گفته اند. از مجموع این اظهارات می توان به این نتیجه رسید که نامبرده فردی شوخ، دلال مسلک، کمی دست و پا چلفتی و احتمالا با ضریب هوشی نه چندان بالا باشد. این ویژگی آخر برآمده از این واقعیت است که یکی از دوستان او در آمریکا گفته است که ایشان چندان به زبان انگلیسی مسلط نیست. حال آنکه حدود 30 سال است در آمریکا زندگی می کند و قاعدتا بعد از این مدت طولانی زندگی در آمریکا هر فردی با ضریب هوشی معمولی می تواند تسلط نسبی به زبان انگلیسی پیدا کند.

انتخاب فردی با ویژگیهای بیان شده برای پیشبرد یک عملیات پیچیده دارای مقاصد سری و فوق امنیتی، آن هم در خاک یک کشور ثالث تنها در صورتی وجاهت پیدا می کند که طراحان و برنامه ریزان عملیات، مصر به اجرایی شدن طرح خود نباشند و ترجیح بدهند عملیات، پیش از اجرا افشا شود!

بررسی شرایط موجود کشور و تنشهای فزاینده میان بخشهای گوناگون حاکمیتِ به زور یک دست شده، به علاوه بحران اقتصادی رو به گسترش در کنار افشای موارد متعدد فساد مالی و اداری در ابعاد کلان، همه و همه، نیاز به ایجاد یک بحران خارجی با هدف سرپوش گذشتن به مشکلات داخلی را بیش از پیش نمایان می سازد.

نگارنده معتقد است طراحان این عملیات، با در نظر گرفتن شرایط گفته شده، اقدام به طراحی یک عملیات جنجالی با هدف پرونده سازی برای ایران و ایجاد بحران بین المللی نموده اند. از این رو ضمن انتخاب ارباب سیار، شرایطی را فراهم کرده اند که وی در برقراری ارتباط با قاچاقچیان مواد مخدر در مکزیک، ناخودآگاه توجه سرویسهای امنیتی آمریکا و مکزیک را جلب نماید.

طراحان عملیات، اطمینان خاطر داشته اند که به دلیل شرایط فعلی حاکم بر جهان، لو رفتن این عملیات، موجب حمله نظامی به ایران نخواهد شد اما باعث افزایش فشارهای اقتصادی و سختگیریهای بین المللی می شود. افزایش تحریمها، سهل الوصول ترین نتیجه این عملیات به ظاهر نافرجام است. در نتیجه، می توان گناه تمامی نابسامانیهای اقتصادی کشور را به گردن دشمنان خارجی انداخت که علیه ملت! ایران توطئه کرده اند و باعث ایجاد زحمت و دردسر برای این ملت شریف شده اند. به عبارت دیگر می توان مدعی شد بعد از هشت سال ترکتازی جناح راست حاکمیت در مجلس و شش سال عنانگردانی آنها در قوه مجریه، قدرتهای خارجی با ایجاد فشار اقتصادی مانع از به بار نشستن زحمات حضرات شدند. وگرنه در اثر زحمات شبانه روزی این جماعت، کشور در آستانه جهش بزرگ علمی و اقتصادی و ....بوده است! در این شرایط هر انتقادی، به منزله همسویی با دشمنان خواهد بود و در نتیجه می توان به شدت با منتقدان و مخالفان داخلی برخورد و آنها را سرکوب کرد. ایجاد چنین فضایی به ویژه با درنظر گرفتن در پیش بودن انتخابات مجلس در ماههای آتی و نگرانیهای انکار نشدنی مقامات عالیرتبه از تبعات احتمالی برگزاری انتخابات در شرایط عادی می تواند امکان مدیریت و مهندسی فضای انتخابات را فراهم نماید. از سوی دیگر، افشای این عملیات، می تواند منجر به ایجاد مشغولیت ذهنی برای کنشگران بین المللی و در نتیچه ایجاد فضای تنفس برای پیگیری مذاکرات و فعالیتهای پشت پرده، به ویژه در مقوله انرژی هسته ای شود. پیامد داخلی این جنجالها هم، ایجاد همبستگی در میان بدنه مردمی حاکمیت که در اثر عوامل گوناگون، دچار شک و تردید شده اند و همچنین منحرف کردن اذهان از آشفتگی های موجود در عرصه های مختلف همچون موضوع فساد مالی، سرکشیهای رییس دولت و ... خواهد بود. از این رو هیچ دور از ذهن نیست که در روزهای پیش رو شاهد یک پروپاگاندای گسترده برای بسیج افکار عمومی و برگزاری تظاهرات و راهپیمایی های خودجوش!!! ضدآمریکایی باشیم.

واقعیت این است که در سوی دیگر ماجرا، یعنی دولت آمریکا هم لو رفتن عملیات صرفه داخلی فراوانی دارد. به ویژه در شرایطی که باراک اوباما و حزب دموکرات نگران کاهش محبوبیت و از دست دادن کرسی ریاست جمهوری هستند، مانور گسترده بر این عملیات می تواند، دست بالا را در مبارزات پیش رو در اختیار دموکراتها بگذارد و فشار جمهوری خواهان بر آنها را کاهش دهد. از این رو بدیهی است که دولت آمریکا نیز از فاکتور مبالغه در این فقره به خوبی بهره خواهد برد.

از سوی دیگر انتخاب سفیر عربستان به عنوان هدف عملیات مورد بحث نیز می تواند در راستای افزون کردن فشار های بین المللی به ایران ارزیابی شود. عربستان، دارای نفوذ فراوان در میان کشورهای عربی است و ایجاد تنش با عربستان به منزله ایجاد تنش با کل جهان عرب منهای سوریه خواهد بود. تنش با جهان عرب، به ویژه در شرایطی که همه همسایگان جنوبی ایران، شیخ نشین های کوچک عرب هستند، بیش از هر چیز، دور زدن تحریمها و مبادلات مخفیانه تجاری را پرهزینه و مشکل می کند. بدیهی است که برنده واقعی این شرایط دلالانی هستند که از قِبَل تحریمها و فشارهای اقتصادی، پورسانتهای کلان دریافت کرده و زندگی خود را دگرگون کرده اند. و البته کیست که نداند این طبقه، ریشه در چه بخشها و نهادهایی دارند!

در مجموع می توان گفت، با فرض صحت مدارک موجود نزذ آمریکا و عربستان، طراحان عملیات تروریستی، به طور کامل به اهداف خود رسیده اند و همه فعل و انفعالات داخلی و بین المللی در راستای تامین اهداف و خواسته های آنها پبش می رود. مسلما قتل سفیر عربستان سعودی در آمریکا یا منفجر کردن سفارت اسراییل، تا به این حد نمی توانست منشا خیرات و برکات برای این گروه شود! باید منتظر ماند تا گذر زمان واقعیتهای این پرونده جنجالی را عیان کند، اما تا آن زمان بد نیست اگر همه ما بتوانیم سریال "لبه تاریکی" را بار دیگر با دقت به تماشا بنشینیم!


۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

چند سوال از سید عمادالدین به اصطلاح خاتمی

در راستای اینکه برخی از سایتهای اینترنتی اخیرا اعلام کرده اند که آقازاده مظلوم! سید محمد خاتمی (سیدعمادالدین خاتمی سابق!) در حال تحصیل در فرانسه است و در مسیر سفر به فرانسه یک سفر شخصی به دبی داشته است و در آموزشگاه موسیقی مختلط در نیاوران رفت و آمد داشته است و پس ازخروج از آموزشگاه موسیقی با یک نفر آدم خاص به سونای ظفر رفته است و بعد از اینکه همه این کارها را انجام داده است حالا باید با شفافیت بگوید چرا از این کارها کرده است و با توجه به اینکه فرد معلوم الحال و مشکوک مذکور، موسوم به سید عمادالدین به اصطلاح خاتمی، خودش مدعیست که در حال حاضر در یکی از نقاط خوش آب و هوای شمال شهر تهران در منزل یکی از سران فتنه که ظاهرا نسبت خانوادگی با نامبرده دارد ساکن است و با عنایت به لزوم خیلی چیزها، ما از ایشان می خواهیم مثل فرزند انسان (یا بچه آدم) پاسخ سوالات زیر را بدهد. در غیر اینصورت خودمان پاسخها را جهت تنویر افکار عمومی و برگزاری مراسم خودجوش تجمع و کتک کاری نامبرده و یکی از سران فتنه که به وی پناه داده است، افشا خواهیم کرد:

1- آقای عماد! به طور شفاف بگویید که چرا به پدرتان فحش نمی دهید و با ایشان برخورد انقلابی نمی کنید؟

2- در دانشگاه تهران، چه کار داشتید و با چه کسانی رابطه داشتید؟

3- خواهران شما به چه دلیل با همسرانشان زندگی می کنند؟

4- اسم آخرین فیلم خارجی که تماشا کردی چه بوده و بگو برای چه زنان بی حجاب در آن بازی می کردند؟ البته اگر می توانی کمی هم این خانمها را توصیف کن که ما خوشمان بیاید!

5- بی تربیت! این کتابها چیه که می خونی؟ اصلا برای چی کتاب می خونی؟

6- نسبت آب انار محمد با فعالیتهای اقتصادی شما و اعضای خانواده از جمله، آقای شما چیست؟

7- راجع به بیمارستان لاله هر چه می دانی بگو!

8- اسمش چیه؟ خودت رو به اون راه نزن! دختری که پریروز سر میدون تجریش ازت آدرس پرسید رو می گم!

9- وقتی استخر می ری به جای کت و شلوار از چه پوششی استفاده می کنی؟

10- آخرین باری که پای برج ایفل در پاریس آب هویج بستنی خوردی کی بوده و با چه کسی بودی؟

11- برای چه طرفدار تیم طاغوتی استقلال هستی و به چه دلیل از باخت پرسپولیس در برابر استقلال خوشحال شدی؟

12- وقتی که وارد سونای ظفر شدی، جکوزی هم کار می کرد یا نه؟

13- هیچ می دانی پسر برادر حسین شریعتمداری با ما دوست است؟

14- آقای عماد! چرا سید احمد خاتمی را عمو صدا نمی کنی؟

15- دلیل علاقه شما به موسیقی ایرانی و چهره های معلوم الحالی نظیر محمدرضا شجریان چیست؟

بدیهی است که فعلا اگر ایشان خیلی راست می گوید، باید پاسخ همین سوالها را بدهد تا به وقتش ما بقیه موارد را مطرح نماییم. بدیهی است که خواهشمندیم ایشان، جان هر کسی که دوست دارد جوری جواب بدهد که ما احساس کنیم، خیلی مهم هستیم و موفق شده ایم با پسر یکی از سران فتنه، ولو به صورت اینترنتی حرف بزنیم!


۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

بگذارید دریاچه ارومیه راحت بمیرد!

این روزها، بسیارند کسانی که اندوهگین خشکیدن دریاچه ارومیه اند. بسا کسانی که به خاطر این دریاچه نمکین شمال غرب ایران زمین، بالاخره بعد از دو سال بی تفاوت نمایی و ندیدن و نشنیدن آنچه در سایر نقاط ایران می گذرد، کتک خوردند و بازداشت شدند. بسا قلمها که چرخیدند تا برای رهایی دریاچه از چنگال خشکی، آگاهی رسانی کنند!

اما، من معتقدم که این دریاچه اگر خشک شود، خوشبخت تر خواهد بود. نخستین دلیل این ادعا آن است که ما مردمانی مرده پرست و خصم جانیم! بسیاری از ما که این روزها در سوگ این دریاچه، آه و ناله سر داده ایم ، همانهایی هستیم که پیش از این وقتی برای تفریح و خوشگذرانی به دریاچه می رفتیم، قادر به تمییز دریاچه از سطل زباله نبودیم! دریاچه، این چنین باشکوه و در میان چنین بدرقه ای بمیرد، بسیار بهتر است تا مانند بختگان فارس و زنده رود اصفهان (یا به زبان کنایه یک هموطن اصفهانی، زنده بود!) در غربت جان بدهد! دریاچه ارومیه خوشبخت است که برای مرگش، کسانی کتک می خورند و بازداشت می شوند، چرا که در مملکتی حق حیات داشت که دختری در عزای پدرش جان داد و کسی حق و اجازه برگزاری پرسه برای او را پیدا نکرد! دریاچه شوری که این چنین بخشکد و در آینده بابت خشکیدنش، هزاران اثر ادبی و اجتماعی و سیاسی و هنری خلق شود، بسیار شیرین بخت تر از انسانهای شوربختی است که خونشان برای آرمان و آرزویی، بر کف خیابانها و گذرهای این خاک خشکید و مرگشان انکار شد و می شود! لااقل مرگ این دریاچه انکار نمی شود! این منبع حیات با چنین سر و صدا و جنجالی خشک می شود و خوشا به سعادتش، که چاههای نفتی که خوب یا بد، منبع حیات اقتصاد این کشورند، می خشکند و کسی را غمی نیست! باز هم خوش به حال دریاچه ارومیه که در همین خاک می خشکد و به سرنوشت دریای گاز این کشور که توسط همسایگان عرب دزدیده می شود، دچار نمی گردد! چه خوشبخت است دریاچه ارومیه که در مورد خشکیدنش در مجلس مملکت، ولو برای بی اهمیت نشان دادن موضوع خشکیدنش بحث و گفت و گو می شود! چرا که بسیارند انسانهایی که چشمه های حیاتشان در این مملکت در حال خشکیدن است و از سوی خوش نشینان بهارستان، حتی برای تخفیف و تحقیر معضلشان هم شایسته بحث شمرده نمی شوند. کاشکی بخت و اقبال دریاچه ارومیه را چنارهای خیابان ولیعصر داشتند! ای کاش ریه ساکنان شهرهای بزرگ ایران، به اندازه دریاچه ارومیه برای خود این ساکنان اهمیت می داشت! چه خوب می شد اگر زندگی و زنده بودن انسانهای ساکن این کشور لااقل برای خودشان به اندازه دریاچه ارومیه اهمیت داشت!

سخن کوتاه! در سرزمینی که آدمیانش در اوج مردگی می پندارند که زنده اند، بگذارید دریاچه ارومیه با همین شکوه و افتخار بمیرد! شاید در تاریخ بگویند که در سرزمین مردگان، دریاچه زنده ای بود که سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت! دریاچه ای که در مردگان ملک خویش نظر بست، با طرح خنده ای و مرگ خویش را انتظار کشید، بی هیچ خنده ای! بگذارید دریاچه ارومیه، راحت بمیرد!