۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

شب یلدا ، سیری چند ؟

عجب حکایتی دارد این یلدای ایرانی ! طولانی ترین شب سال ! شب بدرود گفتن پاییز و خوش آمد گفتن به زمستان ! شب دور هم نشستن و خوش بودن و لختی در خاطرات گذشته غلتیدن ! یلدا از آن جمله مناسبتهای ایرانی است که هیچ حاکم و حکومتی نتوانسته است آن را از مردم ایران زمین بستاند و خاطره اش را از اذهان بزداید ! و چه خوب ایرانی مانده است این سنت ملی ! چنانکه نامش با نام شاهنامه فردوسی و روایت داستانهای این شاهکار ادبیات پارسی آمیخته است ! چنانکه نمی توان نام یلدا را بر زبان آورد و دیوان حافظ را ندید و نخواند ! و شگفتا که لسان الغیب شیرازی مردم ایران ، وقتی می خواهد مخاطبش عمق سیاهی و ظلمات را درک نماید ، هیچ تمثیلی بهتر از شب یلدا پیدا نمی کند ، آنگاه که سخن از صحبت حکام می نماید ! و اکنون در این روزگار ، شب یلدا را چه لطفی می تواند باشد وقتی که آدمی احساس می کند که مدتهاست جز شب و تاریکی چیز دیگری ندیده است ! شب یلدا در برابر ظلمات سلولهای تاریکی که صدها انسان آزاداندیش این مرز و بوم ، روزها و شبها و ماههاست که دربند آنند ، تاریکی و جبروتی ندارد ! کدام یلدا و کدام تاریکی را توان هماوردی با سیاهی دروغگویی و دروغگوپروری است ؟ چه یلدایی ، وقتی که بهترین فرزندان یک کشور در جست و جوی جرعه ای نور و اندکی هوا برای تنفس ، فوج فوج ، جلای وطن می کنند و چله نشین غربت می شوند ؟ کدامین یلدا را می توان به خوش بودن و دور هم نشینی گذراند ، وقتی که خانواده هایی ، چشم به راه عزیزان دربند خود هر لحظه هراسان شنیدن خبری جدید هستند ؟ یلدا چه حرفی برای گفتن دارد در سرزمینی که صاحبان اندیشه اش در مردگان خویش نظر می بندند با طرح خنده ای و نوبت خویش را انتظار می کشند بی هیچ خنده ای ؟ سورچرانی یلدا چه معنا دارد برای خانواده هایی که اگر روزی می توانستند با قرض گرفتن از آشنا و همسایه چند مشت آجیل و اندکی انار و هندوانه برای بساط شب نشینی فراهم کنند ، امروز کسی را برای قرض گرفتن نمی یابند چرا که کشتی بان را سیاستی دگر آمده و دخل و خرج ملت ، هدفمند ، نامتقارن تر از پیش شده است !

امشب ، یلداست . طولانی ترین و تاریکترین شب سال ! شبی که ظلمتش به اندازه صحبت حکام است ! بسیارند ایرانیانی که امشب را دگرگونه می گذرانند . بسیارند ایرانیانی که به پاسداشت این سنت کهن ایرانی ، یلدا را مجالی برای تنفس در این از روی ناچاری دچار خفقان بودن می دانند ! اما هر گونه که بیندیشی ، یلدایی که پیش درآمد زمستان است ، هیچ جذبه ای ندارد در سرزمینی که مدتهاست در آن سرها در گریبان ، زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه ، غبارآلوده مهر و مه و در یک کلام ، زمستان است !

راستی در چنین شبی ، مادر نداها و سهرابها و ... این آب و خاک چه می کنند ؟ آنان که در حبس و بند خودخواهی و ستم خودکامگان و ستم پیشگانند ، چگونه در تاریکی زندان ، شب تاریک یلدا را پاس می دارند ؟ خانواده هایی که عزیزی دربند دارند و نگران روزها و شبهای پیاپی ، نخوردن و نیاشامیدن عزیزانشان هستند ، کدام داستان کهن ایرانی را برای هم می خوانند ؟ شاید داستان ضحاک ماردوش و فریدون و کاوه آهنگر ، گزینه مناسبی باشد !

بگذریم ! به قول شاملوی نازنین ، روزگار غربی ست نازنین ! حال خوبی نیست . شب یلدا ، سیری چند ؟

ولی ، ما را به سخت جانی خویش ، امید بسیار است و یقین به فردای روشنی که در پی تاریکی یلدا می آید . نور ز خورشید می جوییم ، باشد که برآید . و خورشید ، خود ماییم !

توضیح : این مطلب را قبل از شب یلدا نوشتم ، اما از برکت اختلال در شبکه اینترنت ، با یک روز تاخیر منتشر می شود .


هیچ نظری موجود نیست: