۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

برای سید محمدعلی ابطحی؛به حرمت آن خطبه و به خاطر اشکهای الهام


چه کرده‏اند با تو سید؟ چه کردی با ما و دل ما؟ می‏دانی! اصلاً قصد نداشتم درباره نمایشنامه‏ای که تو و بسیاری از چهره‏های سرشناس دیگر به اجبار در نقش بازیگران آن به صحنه آمدید حرفی بزنم. اما اشکهای الهام نگذاشت. او را خوب می‏شناسی! دیشب وقتی که تصویرت بر صفحه تلویزیون ظاهر شد با دیدن چهره پژمرده و کبودی زیر چشمت، اشک می‏ریخت. گفتم: که چرا گریه می‏کنی؟ مگر غیر از این سرانجامی برای دستگیر شدگان متصور بودی؟ با نگاه معصومی به من گفت: دلم می‏سوزد،ابطحی خطبه عقد ما را جاری کرده است. و من ناخودآگاه 42 ماه به عقب پرت شدم. در آن روز زمستانی که آسمان تکلیفش را با خودش نمی‏دانست، گوشه‏ای از تهران، آفتاب بود و گوشه ای دیگر برف می‏آمد. تو وکیل من شدی و سید محمدخاتمی، همانکه در نمایشنامه دیروز از زبان تو خائن نامیده شد؛ وکیل الهام. و چند لحظه بعد، آغاز یک زندگی مشترک، با حکم تو و خاتمی. اما من، بیش از آنکه به یاد آن روز زیبا بیفتم از نخستین ساعات روز که تصاویر و گزارشهای نمایش شما را در آن بنگاه دروغ پراکنی منتشر می‏کردند، ناخودآگاه یاد عکسی می‏افتادم که سید محمدخاتمی با گوشی تلفن همراه خودت از تو و مجسمه دایی‏ات، شهید هاشمی‏نژاد در زندان کمیته مشترک ساواک گرفته بود.
سید! نمی دانم با تو چه کرده‏اند؟ شاید هم می‏دانم اما ترجیح می‏دهم خود را به نادانی بزنم. آخر در این روزگار، دانستن هزینه دارد. اندیشیدن خطرناک است. چرا که اگر کسی خود صاحب فکر و اندیشه باشد مطیع بی چون و چرا نخواهد بود و هر قصه‏ای را به سادگی باور نمی‏کند و از این رو بهتر است فکر کنم نمی‏دانم.
سید! هر چه می‏خواهند، بگو! به قول عطریانفر به درک که ممکن است در مورد تو چه فکر بکنند و البته خیالت راحت باشد. از دیشب، همه ما تو را بیشتر دوست داریم. نه تنها تو را که همه کسانی که را که در نمایش دیروز با تو به روی صحنه آمدند. ما بازیگران را دوست داریم . تنفر ما از صحنه گردانان نمایشنامه است. سید! سعی کن در اجرای بعد، بهتر و قوی‏تر بازی کنی. به دیگر بازیگران هم بگو که چنین کنند. ما از دوستانمان و از بزرگانمان، توقع بازی خوب و قوی داریم. درباره نقش رنگ سبز در کودتای مخملی!!! و نافرجاممان!!! بگو. ما هم به روی خودمان نمی‏آوریم که تو اصلاً عضو ستاد موسوی نبودی و در زمینه ترویج نماد سبز هیچ نقشی نداشتی. اصلاً فراموش می‏کنیم که تو در جایگاه رقیب ما و عضو ستاد کروبی، شاید از فراگیر شدن موج سبز حرص هم خوردی و چندین پاکت سیگار دود کردی! تأکید کن اشتباه کردی که در راهپیمایی‏ها شرکت کردی. ما فراموش می‏کنیم که تو فقط در راهپیمایی تاریخی 25 خرداد، در میان خیل جمعیت محاصره بودی و آن شب ، سحر نشده به همان جایی بردندت که معادل هزاران رژیم غذایی از وزنت کاست. می‏دانم که بازجوها مودب بودند. احتمالاً به خاطر همین ادب ، مشکل چربی و قند خونت کمتر شده باشد. آخر هیچ رژیم و تجویزی نمی‏توانست ظرف 50 روز اینچنین تو را بر سر وزن برساند. نگران خانواده هم نباش. اگر چه می‏دانم که دلتنگ همه آنهایی. مخصوصا نوه کوچولویت که انگار همین دیروز بود، تولدش را به تو تبریک گفتم. در ضمن جایت در تشییع و ترحیم سیف اله داد خیلی خالی بود. حتما یادت نرفته که اگر سال به سال یکدیگر را نمی‏دیدیم، مجالس ختم وعدگاه نانوشته ما بود. سید!نقشی را که به تو محول می‏کنند خوب بازی کن و از دیگر دوستانمان هم بخواه که چنین کنند. ما اینجا منتظر همه شماییم بی‏صبرانه و باز هم بدان که از دیشب خیلی بیشتر از قبل برایمان عزیز شده‏اید.
در اوج دلگیری و دلتنگی، پس از دیدن تصویرت ، سری به دیوان حافظ زدم. غزلی زیبا آمد و شاهدی زیباتر با خود آورد. هر دو غزل را به تو و همه دوستان دربند و خانواده های شما تقدیم می‏کنم و شک ندارم که اندکی صبر! سحر نزدیک است:
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تعبیر ما به دست شراب دو ساله بود
آن نافه مراد که می‏خواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون می‏خورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود

و آن شاهد زیبا که پیشتر گفتم:
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتی طلبم با سر عتاب رود
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
شب شراب خرابم کند به بیداری
و گر به روز شکایت کنم به خواب رود
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آنکه در این راه با شتاب رود
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود
سواد نامه موی سیاه چون طی شد
بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود
حباب را چو فتد یاد نخوت اندر سر
کلاه داریش اندر سر شراب رود
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود

۳ نظر:

zahra گفت...

سلام
این که چطور چنین حرفایی رو می شنویم اصلا جای تعجب نداره. آقای عطریانفر امروز در یه جمله کنایه دار هوشمندانه خطاب به مهاجرانی گفت که اگر شما هم اینجا بودی و شرایط رو از نزدیک احساس می کردی همین حرفایی رو می زدی که ما گفتیم.
عیبی نداره این دولت مستعجله.
اتفاقا امروز به یکی از دوستان عزیز اندکی تپلم پیشنهاد کردم که سریعا خودشه برای بیان شجاعانه جمع بندی جدید معرفی کنه!

ناشناس گفت...

سلام
فوق العاده بود...
به امید روزهای بهتر...

همسفر شراب گفت...

سلام حامد.
عالي بود. بغض كردم وقتي خوندمش.
باز هم به نوشتن ادامه بده.
به اميد آزادي براي ايران...