چه کردهاند با تو سید؟ چه کردی با ما و دل ما؟ میدانی! اصلاً قصد نداشتم درباره نمایشنامهای که تو و بسیاری از چهرههای سرشناس دیگر به اجبار در نقش بازیگران آن به صحنه آمدید حرفی بزنم. اما اشکهای الهام نگذاشت. او را خوب میشناسی! دیشب وقتی که تصویرت بر صفحه تلویزیون ظاهر شد با دیدن چهره پژمرده و کبودی زیر چشمت، اشک میریخت. گفتم: که چرا گریه میکنی؟ مگر غیر از این سرانجامی برای دستگیر شدگان متصور بودی؟ با نگاه معصومی به من گفت: دلم میسوزد،ابطحی خطبه عقد ما را جاری کرده است. و من ناخودآگاه 42 ماه به عقب پرت شدم. در آن روز زمستانی که آسمان تکلیفش را با خودش نمیدانست، گوشهای از تهران، آفتاب بود و گوشه ای دیگر برف میآمد. تو وکیل من شدی و سید محمدخاتمی، همانکه در نمایشنامه دیروز از زبان تو خائن نامیده شد؛ وکیل الهام. و چند لحظه بعد، آغاز یک زندگی مشترک، با حکم تو و خاتمی. اما من، بیش از آنکه به یاد آن روز زیبا بیفتم از نخستین ساعات روز که تصاویر و گزارشهای نمایش شما را در آن بنگاه دروغ پراکنی منتشر میکردند، ناخودآگاه یاد عکسی میافتادم که سید محمدخاتمی با گوشی تلفن همراه خودت از تو و مجسمه داییات، شهید هاشمینژاد در زندان کمیته مشترک ساواک گرفته بود.
سید! نمی دانم با تو چه کردهاند؟ شاید هم میدانم اما ترجیح میدهم خود را به نادانی بزنم. آخر در این روزگار، دانستن هزینه دارد. اندیشیدن خطرناک است. چرا که اگر کسی خود صاحب فکر و اندیشه باشد مطیع بی چون و چرا نخواهد بود و هر قصهای را به سادگی باور نمیکند و از این رو بهتر است فکر کنم نمیدانم.
سید! هر چه میخواهند، بگو! به قول عطریانفر به درک که ممکن است در مورد تو چه فکر بکنند و البته خیالت راحت باشد. از دیشب، همه ما تو را بیشتر دوست داریم. نه تنها تو را که همه کسانی که را که در نمایش دیروز با تو به روی صحنه آمدند. ما بازیگران را دوست داریم . تنفر ما از صحنه گردانان نمایشنامه است. سید! سعی کن در اجرای بعد، بهتر و قویتر بازی کنی. به دیگر بازیگران هم بگو که چنین کنند. ما از دوستانمان و از بزرگانمان، توقع بازی خوب و قوی داریم. درباره نقش رنگ سبز در کودتای مخملی!!! و نافرجاممان!!! بگو. ما هم به روی خودمان نمیآوریم که تو اصلاً عضو ستاد موسوی نبودی و در زمینه ترویج نماد سبز هیچ نقشی نداشتی. اصلاً فراموش میکنیم که تو در جایگاه رقیب ما و عضو ستاد کروبی، شاید از فراگیر شدن موج سبز حرص هم خوردی و چندین پاکت سیگار دود کردی! تأکید کن اشتباه کردی که در راهپیماییها شرکت کردی. ما فراموش میکنیم که تو فقط در راهپیمایی تاریخی 25 خرداد، در میان خیل جمعیت محاصره بودی و آن شب ، سحر نشده به همان جایی بردندت که معادل هزاران رژیم غذایی از وزنت کاست. میدانم که بازجوها مودب بودند. احتمالاً به خاطر همین ادب ، مشکل چربی و قند خونت کمتر شده باشد. آخر هیچ رژیم و تجویزی نمیتوانست ظرف 50 روز اینچنین تو را بر سر وزن برساند. نگران خانواده هم نباش. اگر چه میدانم که دلتنگ همه آنهایی. مخصوصا نوه کوچولویت که انگار همین دیروز بود، تولدش را به تو تبریک گفتم. در ضمن جایت در تشییع و ترحیم سیف اله داد خیلی خالی بود. حتما یادت نرفته که اگر سال به سال یکدیگر را نمیدیدیم، مجالس ختم وعدگاه نانوشته ما بود. سید!نقشی را که به تو محول میکنند خوب بازی کن و از دیگر دوستانمان هم بخواه که چنین کنند. ما اینجا منتظر همه شماییم بیصبرانه و باز هم بدان که از دیشب خیلی بیشتر از قبل برایمان عزیز شدهاید.
در اوج دلگیری و دلتنگی، پس از دیدن تصویرت ، سری به دیوان حافظ زدم. غزلی زیبا آمد و شاهدی زیباتر با خود آورد. هر دو غزل را به تو و همه دوستان دربند و خانواده های شما تقدیم میکنم و شک ندارم که اندکی صبر! سحر نزدیک است:
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تعبیر ما به دست شراب دو ساله بود
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
و آن شاهد زیبا که پیشتر گفتم:
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتی طلبم با سر عتاب رود
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
شب شراب خرابم کند به بیداری
و گر به روز شکایت کنم به خواب رود
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آنکه در این راه با شتاب رود
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود
سواد نامه موی سیاه چون طی شد
بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود
حباب را چو فتد یاد نخوت اندر سر
کلاه داریش اندر سر شراب رود
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود
سید! نمی دانم با تو چه کردهاند؟ شاید هم میدانم اما ترجیح میدهم خود را به نادانی بزنم. آخر در این روزگار، دانستن هزینه دارد. اندیشیدن خطرناک است. چرا که اگر کسی خود صاحب فکر و اندیشه باشد مطیع بی چون و چرا نخواهد بود و هر قصهای را به سادگی باور نمیکند و از این رو بهتر است فکر کنم نمیدانم.
سید! هر چه میخواهند، بگو! به قول عطریانفر به درک که ممکن است در مورد تو چه فکر بکنند و البته خیالت راحت باشد. از دیشب، همه ما تو را بیشتر دوست داریم. نه تنها تو را که همه کسانی که را که در نمایش دیروز با تو به روی صحنه آمدند. ما بازیگران را دوست داریم . تنفر ما از صحنه گردانان نمایشنامه است. سید! سعی کن در اجرای بعد، بهتر و قویتر بازی کنی. به دیگر بازیگران هم بگو که چنین کنند. ما از دوستانمان و از بزرگانمان، توقع بازی خوب و قوی داریم. درباره نقش رنگ سبز در کودتای مخملی!!! و نافرجاممان!!! بگو. ما هم به روی خودمان نمیآوریم که تو اصلاً عضو ستاد موسوی نبودی و در زمینه ترویج نماد سبز هیچ نقشی نداشتی. اصلاً فراموش میکنیم که تو در جایگاه رقیب ما و عضو ستاد کروبی، شاید از فراگیر شدن موج سبز حرص هم خوردی و چندین پاکت سیگار دود کردی! تأکید کن اشتباه کردی که در راهپیماییها شرکت کردی. ما فراموش میکنیم که تو فقط در راهپیمایی تاریخی 25 خرداد، در میان خیل جمعیت محاصره بودی و آن شب ، سحر نشده به همان جایی بردندت که معادل هزاران رژیم غذایی از وزنت کاست. میدانم که بازجوها مودب بودند. احتمالاً به خاطر همین ادب ، مشکل چربی و قند خونت کمتر شده باشد. آخر هیچ رژیم و تجویزی نمیتوانست ظرف 50 روز اینچنین تو را بر سر وزن برساند. نگران خانواده هم نباش. اگر چه میدانم که دلتنگ همه آنهایی. مخصوصا نوه کوچولویت که انگار همین دیروز بود، تولدش را به تو تبریک گفتم. در ضمن جایت در تشییع و ترحیم سیف اله داد خیلی خالی بود. حتما یادت نرفته که اگر سال به سال یکدیگر را نمیدیدیم، مجالس ختم وعدگاه نانوشته ما بود. سید!نقشی را که به تو محول میکنند خوب بازی کن و از دیگر دوستانمان هم بخواه که چنین کنند. ما اینجا منتظر همه شماییم بیصبرانه و باز هم بدان که از دیشب خیلی بیشتر از قبل برایمان عزیز شدهاید.
در اوج دلگیری و دلتنگی، پس از دیدن تصویرت ، سری به دیوان حافظ زدم. غزلی زیبا آمد و شاهدی زیباتر با خود آورد. هر دو غزل را به تو و همه دوستان دربند و خانواده های شما تقدیم میکنم و شک ندارم که اندکی صبر! سحر نزدیک است:
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تعبیر ما به دست شراب دو ساله بود
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
و آن شاهد زیبا که پیشتر گفتم:
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتی طلبم با سر عتاب رود
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
شب شراب خرابم کند به بیداری
و گر به روز شکایت کنم به خواب رود
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آنکه در این راه با شتاب رود
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود
سواد نامه موی سیاه چون طی شد
بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود
حباب را چو فتد یاد نخوت اندر سر
کلاه داریش اندر سر شراب رود
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود
۳ نظر:
سلام
این که چطور چنین حرفایی رو می شنویم اصلا جای تعجب نداره. آقای عطریانفر امروز در یه جمله کنایه دار هوشمندانه خطاب به مهاجرانی گفت که اگر شما هم اینجا بودی و شرایط رو از نزدیک احساس می کردی همین حرفایی رو می زدی که ما گفتیم.
عیبی نداره این دولت مستعجله.
اتفاقا امروز به یکی از دوستان عزیز اندکی تپلم پیشنهاد کردم که سریعا خودشه برای بیان شجاعانه جمع بندی جدید معرفی کنه!
سلام
فوق العاده بود...
به امید روزهای بهتر...
سلام حامد.
عالي بود. بغض كردم وقتي خوندمش.
باز هم به نوشتن ادامه بده.
به اميد آزادي براي ايران...
ارسال یک نظر