۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

خفاش از روشنایی گریزان است!


این یکصدمین مطلبی است که در این وبلاگ می نویسم . در واقع از امروز وارد باشگاه صدتایی ها می شوم ! حدود ده ماه پیش ، زمانی که این وبلاگ را آغاز کردم ، دل به خردادی بسته بودم که قرار بود بیاید و ما را به فرداها امیدوارتر کند . اما امروز ، اگر چه آرزوها و امیدهای خردادی من و ما ، به سخره گرفته شد و با خون آغشته ! جوانه های آرزو و امید ، بس روح افزاتر و انگیزاننده تر در دلها و جانها روییدن گرفته است . ما ، در خرداد ، مسکن و آرام بخش می جستیم ، اما از ما دریغ کردند تا به دنبال جراحی و ریشه کن کردن عوامل درد و ناراحتی برویم و چه نیکو ! چرا که اثر هر مسکنی بعد از مدتی کوتاه از بین می رود و باز هم دردهای کهنه از گوشه و کنار ، عرض اندام می کنند . ولی اگر علت از بین برود ، معلولیت خود به خود ، خواهد رفت . روزگار سختی را می گذرانیم ! شرایط برای بودن و ماندن ، دشوار شده است . می خواهند فضای تنفس را بگیرند تا هر صدایی ، غیر از آنچه که خود می خواهند ، چاره ای جز خاموشی نیابد ؛ اگر چه حماقتی که سراسر وجودشان را فرا گرفته به آنها اجازه نمی دهد که بفهمند ، خاموشی لزوما مساوی مرگ نیست ! آنقدر ضعیف و هراسانند که اگر عرصه های عمومی اجتماع را با زور سر نیزه قبضه کنند ، مضطرب از عرصه مجازی می شوند . یک روز سایتها و وبلاگهایی که آنها را می آزارد ، هک می کنند (در واقع در فضای مجازی هم مانند خیلی فضاهای دیگر ، دزدی و تقلب را روا می دارند) و روز دیگر از ابزار فیلترینگ استفاده می کنند تا با همان وقاحت منحصر به فرد ، رو به جهان ، فریاد بزنند که آی ! ما در حال نقض منشور جهانی حقوق بشر و نقض قانون اساسی کشورمان در رابطه با حق دسترسی مردم به اخبار و اطلاعات و حق آزادی بیان مردم هستیم .
این جماعت از اندیشه و تفکر مخالف و منتقد می ترسند و سعی در نابودی یا لااقل خاموشی ظاهری آن دارند و از همین روست که به هر طریق سعی در بستن و تعطیل کردن هر فضایی برای بیان اندیشه هستند . در سوی دیگر هم ، انسان ، عزیزانی دارد که به خاطر سبعیت و بی منطقی این مالکان زر و صاحبان زور و اهالی تزویر ، نگرانت می شوند ، وقتی می بینند می نویسی و می نویسی و می نویسی ! همسری که هر وقت سر به وبلاگت می زند ، دل شوره می گیرد که مبادا شبی یا روزی ، ببیند یا بشنود که آمدند و بردند ! پدری که صبح به صبح ، در همان ابتدای ورود به دنیای مجازی سراغ وبلاگت می رود تا ببیند ، آیا باز هم بی احتیاطی کرده ای و اندیشه را بر زبان قلم جاری ساخته ای یا نه ؟ مادری که اگر چه خواننده وبلاگت نیست ، اما دورادور می داند که سر فرزندش بوی قورمه سبزی می دهد و باید نگران باشد که این فرزند بازیگوش ، کار دست خودش و همسرش ندهد . دوستان عزیزی که می دانم خواننده دائم وبلاگ هستند و مطالبی که لزوما نه به خاطر ارزش آفرینی ادبی یا تئوری پردازی اجتماعی و سیاسی ، بلکه فقط به خاطر درد دل نوشته می شوند را می خوانند و حتی ساعت نوشتن مطلب را هم چک می کنند و بعضی و قتها با شوخی می گویند که چرا دیر تر یا زودتر از همیشه نوشتی !
با همه اینها که گفتم ، قصد دارم تا جایی که می توانم ، بنویسم . آدمی یک بار قرار است زندگی کند و حق دارد که آن یک بار را خوب زندگی کند و کسی حق ندارد که این حق را از دیگران دریغ کند . من هم ، مانند خیلی های دیگر به دنبال حق خوب زندگی کردن هستم و به همین خاطر ، می اندیشم و اندیشه را بر زبان خواهم آورد . در روزگاری که گروهی سعی می کنند ، با زور و تهدید ، آفتاب را از مردم دریغ کنند و تاریکی به آنها تحمیل کنند ، من هم مانند بسیاری دیگر ، از همین روزن گشوده به دود ، سعی می کنم ولو به اندازه کرم شب تاب داستان اولدوز و عروسک ، روشنایی بتابانم . زیرا به قول صمد بهرنگی ، هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد بالاخره روشنایی است .
ما بیشماریم و همه می توانیم و بلکه باید به قدر سهم خود نور بتابانیم . خفاش از روشنایی گریزان است !

۶ نظر:

اختر گفت...

مثل همیشه عالی بود.

ناشناس گفت...

قورمه سبزی رو خیلی خوب اومدی!
این صدمی از همش با حال تر بود.
احسان

Elina Azari گفت...

واقعاً دارن جای نفس رو میگیرن، من آدمی نیستم که زود ببرم وُ خسته بشم امّا قبل‌تر از انتخابات سر جریان‌های دانشگاه انقدر اذیّتم کردند، انقدر تحقیر شده‌ایم ... نمی‌دونم، دلم به خرداد گرم بود امّا ته دلم آشوب بود، به خصوص روز اخر تبلیغات که همه‌مون از ارامش اونوریا بهت زده بودیم !!! گفته بودیم که اینا یه چیزی رو نکرده دارند ... من چار ساله دارم توی این وبلاگ مینوسم اما هنوز صد تا پست نشدم، دروغ چرا شدما، اما خیلی از پست‌هامو پاک کردم، پارسال همین موقعاً هفته‌ای دو بار پست می‌دادم پست‌هایی که خودم واقعاً ارزنده می‌دونمشون امّا الان دریغ ... حسودیمون شد یه لحظه !!! به هرحال من فعلاً دلم به بودن دوستایی گرمه که دارمشون ! تمام!

ناشناس گفت...

امیدم به حضور منتظرست تا بیاموزاند به اسلام نمایان بی صفت آیین مسلمانی
!Hamber

ناشناس گفت...

همسر رو خوب تر اومدی!

اون یکی احسان

Gh.F گفت...

حالا چرا صدمیشو دیر نوشتی؟؟؟
صدتائی شدنت مبارک....ایشاله 200<300<400<500<1000 و ........تائی بشی دوست عزیز!
به هر حال برای هر رسیدنی راهی و رهروی لازم هست و اینک راه به روشنی روز و خیره کنندگی خورشید و خفاش میلی به زیارت خورشید ندارد